!من...سارام

ای نوجوان، آهسته ران

!من...سارام

ای نوجوان، آهسته ران

!من...سارام

ایناش. این ساراس. همین خانم محترم که با لباس کار رنگی نشسته دم کلاس نقاشی و حافظ میخونه. با این قیافه که معلوم نیست از چی ناراحته. اصلا ناراحته؟ یا خجالت کشیده؟ یا داره زیرلبی میخنده؟ شایدم داره فکر میکنه الآن باید چه حالتی داشته باشه. ولی باور کنین اگه از خودش بپرسین چه مرگته نمیدونه.
نه بابا! نگا به این قیافه مظلومش نکنین. کارش همینه. میشینه اونجا با یه لبخند ملیح به ملت نگاه میکنه... فک میکنی داره میگه:‌ چه مردمان نیکویی! ولی بعد... خیلی شیک و مجلسی میاد اینجا پدرشونو در میاره. خلاصه که تا میشه خودتونو دور نگه دارین. رحم نمیکنه.

- دوستان خوب! من هیچ جا تعهدی ندادم که مفید بنویسم. ما را به حال خود بگذارید و بگذرید. :)

-کانال تلگرام: sara_derhami@

- saraderhami@gmail.com


آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
آخرین نظرات

سخنرانی سازها

دوشنبه, ۱۲ تیر ۱۳۹۶، ۱۱:۲۴ ب.ظ

موسیقی رو شبیه سخنرانی میشنوم. سخنرانی ای که توی اون، یه نفر میخواد چیزی رو بهم اثبات کنه. اول یه مقدمه نرم و آروم و توضیح صورت مسئله، بعد ماجرا آروم آروم شروع میشه و کم کم میرسه به اوج. و این وسط، هرجایی که لازم باشه،‌سخنران برمیگرده به صورت مسئله و گره مبهمی که ازش خواستیم برامون بازش کنه. تا ببینیم چقد موفق بوده! کم کم یه اتفاقی، درونت شروع میشه. بعضی جاها انتظار داری چیزای کلیشه ای بشنوی. منتظری حرفاشو بزنه و آهی بکشی و گوشیتو از تو جیبت دراری. اما یه دفعه میبینی که جوری حرفی برای گفتن برات نذاشته که دوست داری دوباره و دوباره حرفاشو بشنوی تا مطمئن بشی که گولت نزده.

تو بعضی از صحبتا طرف اول تا آخر داره میگه: خب دیگه! اینجوریه دیگه! دیگه دیگه... اصن من دوست دارم اینجوری باشه دلیل خاصی هم نداره. بعضی ها برای این صداقت و سادگیش دست میزنن وهو میکشن. خب، اینم یه جورشه. ولی من اونایی رو دوست دارم که شاید فهمیدنشون کمی تمرکز میخواد. کمی انرژی مضاعف، ولی عوضش موقعی که میره به سمت فرود و دستتو آماده میکنی برای این که توی نتیجه گیری کمکش کنی، خیالت راحته و لبخند رو لبات. چه نتیجه گیری خوبی، چه بحث خوبی. قانع شدی، اما نه کلیشه ای بود و نه خسته کننده!

وقتی قراره به یه نتیجه شاد برسه، بالا میره و پایین میاد واز زمین و زمان میگه و حس میکنی که برای فهمیدن اینهمه قشنگی از زمین و هوا و چپ و راست، وقت نداری. میخوای گوشاتو دراری بگیری تو دستت که شاید بهتر بتونه اون حرفا رو بخونه و ازشون عقب نمونه. ولی نمیشه. آخرش یه جوری مغلوبت میکنه که خودتم نمیدونی چه طور ولی... انگار کلاف سردرگمتو، شکل یه آویز قشنگ، بند میکنه جلوی ذهنت.

بعضی وقتا دلت میخواد بفهمه تو دلت چیه و برات بگه ازش. میگه.... شروع میکنه... آروم آروم... با حوصله... از یه نقطه خاص مرموز که  دیوونت کرده. میگه و میگه و سوهان میکشه روی دل زخمیت. اشکت درمیاد ولی... ولی انگار یه چیزی کشف شد...یه گره باز شد... یه حالی دگرگون شد... نه از بد به خوب... از یه حال نامعلوم، به یه حال آشنا.  

بعضی وقتا هم هست که میگی اینا چه خزعبلاتیه؟ یعنی چی مردم به چی گوش میدن؟ اینو میفهمی که یه ارتباطی بین اینایی که میگه هست، یه موجود عجیبی که از اول تا آخر روی سن حضور داره. اما چی؟ نمیتونی درک کنی. میبینی که بعضیا کف میزنن و میخندن و گریه میکنن اما تو هیچی نمیفهمی. یه بار به مردم میخندی. یه بار به نوازنده ... ولی کم کم گوش میدی. چند تا کلمه به زبون خودت اون تو پیدا میکنی و این بار به خودت میخندی. زبون طرفو بلد نبودی! شاید اول احتیاج به مترجم داشته باشی. اما کم کم یاد میگیری. کم کم میتونی کلمات آشنا رو بشنوی. چرا تا حالا نشنیدم؟ و بعد...کم کم اونایی که بلد نبودی رو هم یاد میگیری. و به اونجا میرسه که میتونی زار زار گریه کنی با اون چیزی که کم کم، از پشت پرده­ ی نامرئی داره هویدا میشه.


حرف نوازنده های مختلفو شنیدم از جاهای مختلف. هرچی هم بخوام منصف باشم، هر کسی یه مدلو میپسنده. من یکی، وقتی یه موسیقی ایرانی خوب گوش میدم، حس می کنم تو وجودم، تک تک نُتا،‌ بدون دعوا میشینن سر جای خودشون. البته گاهی با موسیقی پاپ هم همین حسو پیدا می کنم. و خب، دارم زبونای جدیدم یاد میگیرم. گوشم، کم کم داره بلد میشه که فراتر از اینم میشه رفت!

 اما  بعضی وقتا حس میکنم که طرف از اول تا آخر‌ جای این که چیزی رو حل کنه یا حتی چیزی رو بیان کنه، فقط دور خودش میچرخه. یه کمی از خودش میگه،‌ یه کم حرفای بقیه رو تکرار میکنه، اینا رو با هم مخلوط میکنه، نتا میریزه روی صفحه و توش الکی انتخاب میکنه... و آخرش، آخرش دوست داره بگه من با همین بی اساسیم قشنگم! و براش کف میزنن. یعنی معما رو حل کرد؟ چه آسون. نه دوست ندارم انقد زود قانع شم.

به نظر من، موسیقی... هنر.... واسه اینه که بشینه تو دلت و چیزی رو ببینه که تو نمیبینی. نه اینکه هوار شه رو احساست و خودش، یه چیز بزرگتر درست کنه.



تصمیم گرفتم طوری بنویسم که خودم بفهمم چی میگم، کافی باشه! و پشت سر هم و تقریبا بدون فکر کردن.

هیچ فایده ای هم که نداشته باشه، خیلی لذت داره. البته نوشتنش. خوندنشو نمی دونم!


  • موافقین ۱ مخالفین ۰
  • ۹۶/۰۴/۱۲
  • ۶۷۲ نمایش
  • سارا

نظرات (۲)

  • سینا شهبازی
  • چه جالب :-)
    هیچکسی بهم نگفته بود تمرکز روی موسیقی سخت‌تره. برای من برعکسش صادق ئه ظاهراً.
    نه بابا یه چیز گفتم.
    راجع به موسیقی ایرانی که گفتی، معمولاً چه خواننده‌هایی رو گوش می‌دی؟
    می‌خوام ببینم اگر کسی هست که من گوش ندادم، برم گوش بدم.
    راستی، تسلط کلامی خوبی داری. بهت تبریک می‌گم.
    پاسخ:
    من معمولا همایون شجریانو میپسندم ولی الآن چند ساله که آلبوم تولید نکرده و فقط موسیقی فیلم کار میکنه. که نمیدونم چرا من خوشم نمیاد. مردم از بس نه فرشته ام نه شیطانو گوش دادم، کل شعرا و آهنگاشو با جزئیات حفظ شدم! ولی به طور کلی بخوام بگم هنوز موسیقی ای پیدا نکردم که خیییلی مال خودم باشه! مثلا مامان من بیست ساله یه آلبوم شجریان (محمدرضاشون!) رو گوش میده و خسته نمیشه. به نظرم هر آدمی باید یه اینطور موسیقی ای رو واسه خودش داشته باشه، حالا بقیه چیزا رو هم گوش بده...
    البته منظورم باکلام بود. در مورد موسیقی بی کلام، کارای درویش خانو خیلی زیاد دوست دارم و هیچ وقت خستم نمیکنه. که خب قاعدتا اجراشم مهمه مثلا آهنگ پریچهر و پریزادشو فرامرز پایور و گروهش برای سریال کیف انگلیسی اجرا کردن. نمیدونم شنیدین یا نه... عالیه، عالی!

    از کجا به این نتیجه در مورد من رسیدین؟!
  • سینا شهبازی
  • صادقانه اگر بگم، تا یه جایی با نوشته‌ات جلو اومدم ولی کم کم فکر کردم داره متن روو سرم هَوار می‌شه! ولی خب همین که خودت می‌فهمی چه به چیه خوبه بازم جای شکرش باقیه. یه عدّه نمی‌فهمند خودشون هم چی می‌نویسند.
    پی‌نوشت: من هروقت به موسیقی گوش می‌دم، به جای اینکه بیشتر به متن شعر توجّه کنم، صدای موسیقی‌اش توی گوشم هست. اصلاً انگار گوش‌هام عادت کردند به این تن‌پروری. ولی لذّت تمرکزِ صرف روی موسیقی رو دوست دارم. یه حسّ خوبی به آدم می‌ده و انگار صدای خواننده رو Mute می‌کنه. بد نیست اگر یه موقع تونستی، تجربه‌اش کنی.
    پاسخ:
    بله منم دقیقا در مورد همین حرف زدم و بارها تجربش کردم. منظورم از سخنرانی، دقیقا سخنرانی سازها بود! نه کلمات. اصلا هم تن پروری نیست و خیلی هم عالیه. معلومه که تمرکز روی موسیقی از تمرکز روی شعر سخت تره.

    ولی حالا جدا رو متن رو سرتون هوار شد؟! من فکر میکردم الآن یه نفر کامنت میذاره نه فقط خودت نیستی منم فهمیدم چیز خاصی نداشت که!‌

    خیلی به نظرم عجیب میاد... چرا مدل فکر کردن آدما اینقد با هم فرق داره؟!
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی