!من...سارام

ای نوجوان، آهسته ران

!من...سارام

ای نوجوان، آهسته ران

!من...سارام

ایناش. این ساراس. همین خانم محترم که با لباس کار رنگی نشسته دم کلاس نقاشی و حافظ میخونه. با این قیافه که معلوم نیست از چی ناراحته. اصلا ناراحته؟ یا خجالت کشیده؟ یا داره زیرلبی میخنده؟ شایدم داره فکر میکنه الآن باید چه حالتی داشته باشه. ولی باور کنین اگه از خودش بپرسین چه مرگته نمیدونه.
نه بابا! نگا به این قیافه مظلومش نکنین. کارش همینه. میشینه اونجا با یه لبخند ملیح به ملت نگاه میکنه... فک میکنی داره میگه:‌ چه مردمان نیکویی! ولی بعد... خیلی شیک و مجلسی میاد اینجا پدرشونو در میاره. خلاصه که تا میشه خودتونو دور نگه دارین. رحم نمیکنه.

- دوستان خوب! من هیچ جا تعهدی ندادم که مفید بنویسم. ما را به حال خود بگذارید و بگذرید. :)

-کانال تلگرام: sara_derhami@

- saraderhami@gmail.com


آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
آخرین نظرات

532 کلمه

يكشنبه, ۶ اسفند ۱۳۹۶، ۰۹:۵۶ ب.ظ
سرده. شوفاژ خاموشه. نمیدونم چرا. شاید خواستم هوای بیرونو شبیه سازی کنم. بیرون واقعا هوای محشریه و من واقعا از نور قرمز جلوی در خونمون که شب بودن شبو میگیره و از موتوری های ترسناک و از تهِ کوچه ی خلوت میترسم. دلم دوباره الکی گرفته. ببخشید. واقعا ببخشید. نمیدونم از کی عذرخواهی میکنم ولی احساس میکنم تموم نشدن این دل خستگی ها واقعا عذاب آوره. باید عذرخواهی کرد. پنجشنبه که شعر گفتم واقعا خوشحال شدم. الآن... نمیدونم. الآن فقط دارم سرفه میکنم و به شکل احمقانه ای افتادم روی لپتاپ و مینویسم. امروز ننوشتم. باید دو تا مطلب مینوشتم.
(چرا دوچرخه مطلبای آدمو تیکه پاره میکنه؟)
بله عرض میکردم. چند وقته که احساس میکنم خیلی بداخلاقم. نمیدونم چرا چند وقته این افتاده تو سرم. فکر کنم دوستام بهم گفتن یا شاید یه نفر یه رفتار غیر مستقیم... نمیدونم. کلا احساس بداخلاق بودن میکنم و واای! این از کوچیک بودن و بی فایده بودن هم بدتره! از تنها بودن و نابلدی هم بدتره!
البته الآن اینو میگم دو روز دیگه نظرم عوض میشه. اگه یه کار مفید د طول روز بکنم (‌البته کارای مفید زیادی میکنم این روزا. ولی پای ثابتش...) شاهین خونیه. انقد خوندم که دیگه وقتی داغونم راهی به جز نوشتن پیش روی خودم نمیبینم. 
داشتم فکر میکردم چقد بده که برای شاعر خوبی شدن باید کلی تلاش کنی. این اصلا خوب نیست. اینایی که شاعرای مطرح هستن الآن... اینا انقد رفتن تا حلقشونو پر رتبه و نمره و کردن که حالا بتونن بر صندلیهاشون تکیه بزنن و بگن عرصه رو گذاشتیم برا جوون ترها. ولی من اصلا این مدلیا رو دوست ندارم. یعنی مثلا فروغ هم همینطوری بوده؟ اصلا اون موقع جشنواه بوده؟‌ اون موقع شاعرا چطوری معروف میشدن؟
(بچه که بودم همیشه وقتی ناراحت بودم فکر میکردم چقد خوبه الآن یه غذای خوشمزه برسه دم خونه. الآن هیچی ندارم بهش فکر کنم.)
مثلا سهراب. میرفته ببینه چه فراخوان جدیدی هست بعد براشون شعر بگه؟‌احمقانس! چرا سهراب مثل هیشکی نیست؟ من میخوام مثل سهراب باشم... هه! خیلی خوبه که مثل هیشکی نباشی.. چقد از چاپلوسی های این شاعرای احمق کمبوددار توی گروه های بی خاصیتشون بدم میاد. هی الکی الکی قربون صدقه هم میرن و شوخی های بی نمک میکنن و شعرای بی مایه میذارن و میگن من کمتر از اونی هستم که شعر بذارم یا شعر نقد کنم یا حرف بزنم یا شوخی کنم یا... تو که انقد کمی برو بمیر. تو به این کمی بیخود کردی که عضو گروه ما زیادا شدی... (؟!)
بله. خلاصه که سرده و شوفاژ خاموشه و کمرم حال خوشی نداره و گلوم داغونه و نور بیرون قرمزه و صدای هواکش هم روی مخ منه. چرا دیوار دستشویی به دیوار اتاق من چسبیده؟
باید برم سنگفرش هر خیابان از طلاست بخونم. بیخوده ولی چون یک نفره بدون این که بگم میخوام این کتابو برام آورده و جوری برخورد کرده که یعنی من کتابو میخوام، خیلی بهتر و زیباتر میباشد که از فرصت به دست آمده استفاده کرده و کتاب را بخوانم. شاید برای من واجب نباشه ولی انقدری که دربارش میدونم ضرری نداره. باید نقدی بر نامه های ریلکه را خوشگل کنم و همچنین شعر دادا را. بعد هم باید برم بخوابم. هرچند وقتی سرفه میکنی خوابم خیلی برات جذاب نیست.
شب بخیر
  • موافقین ۱ مخالفین ۰
  • ۹۶/۱۲/۰۶
  • ۴۷۳ نمایش
  • سارا