!من...سارام

ای نوجوان، آهسته ران

!من...سارام

ای نوجوان، آهسته ران

!من...سارام

ایناش. این ساراس. همین خانم محترم که با لباس کار رنگی نشسته دم کلاس نقاشی و حافظ میخونه. با این قیافه که معلوم نیست از چی ناراحته. اصلا ناراحته؟ یا خجالت کشیده؟ یا داره زیرلبی میخنده؟ شایدم داره فکر میکنه الآن باید چه حالتی داشته باشه. ولی باور کنین اگه از خودش بپرسین چه مرگته نمیدونه.
نه بابا! نگا به این قیافه مظلومش نکنین. کارش همینه. میشینه اونجا با یه لبخند ملیح به ملت نگاه میکنه... فک میکنی داره میگه:‌ چه مردمان نیکویی! ولی بعد... خیلی شیک و مجلسی میاد اینجا پدرشونو در میاره. خلاصه که تا میشه خودتونو دور نگه دارین. رحم نمیکنه.

- دوستان خوب! من هیچ جا تعهدی ندادم که مفید بنویسم. ما را به حال خود بگذارید و بگذرید. :)

-کانال تلگرام: sara_derhami@

- saraderhami@gmail.com


آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
آخرین نظرات

۱۳ مطلب با موضوع «الکی» ثبت شده است

:l

۲۹
ارديبهشت

حسابی عصبانی ام.

دو بار یه مطلبو ویرایش کردم و مثلا منتشر کردم.

ولی امان از این اینترنت مزخرف دم انتخابات که هی قطع و وصل میشه.

حالا دوباره همون نسخه خام مزخرفش مونده.


عصبانی ام!!!!!


ناخنم شکسته از بیییخ نمیتونم سه تار بزنم....باید حتما یه داستان بنویسم ولی هنوز یه کلمه هم ننوشتم.... غصه انتخاباتم که باید بخوریم... آخه یه آدم چقد طاقت داره؟ فقط میخوام رییسی رییس شه... دیگه من باید بذارم برم از این خونه وگرنه رسما دیوونه میشم.


پ.ن: چند وقته احساس خلاقیت می کنم. امروز چند تا نوشته قدیمیمو خوندم خوشم اومد! تابستان روشنی پیش روی خود می بینم... :)



  • سارا

همین

۱۵
اسفند
خیل وقته که چیزی ننوشتم. الآنم اصلا شرایط مناسبی برای نوشتن نیست. امتحان شیمی دارم، موقع درس دادن هم سر کلاسم نبودم و لای کتابو هم باز نکردم. طراحیامم به نسبت وقتی که براشون گذاشتم هیچ تغییری نکردن... انگاری داشتم دور خودم میچرخیدم. 
عوضش تا بخواین نشستم سه تار زدم. چقد بد بود،‌ با عذاب وجدان! به تازگی متوجه شدم هیچ کاری نیست که خیلی حال کنم با انجام دادنش و دوس داشته باشم وقتم زیاد بیاد تا بتونم اون کارو انجام بدم. وحشتناکه نه؟! به خاطر همینم چند وقته خودمو به سازم بند میکنم که یعنی خیلی باهاش حال می کنم. البته حال می کنما ولی نه انقدی که لذت بخش ترین کار زندگیم باشه.... در واقع هست ولی، نباید باشه! یعنی واقعا هیچ کار هیجان انگیز تری پیدا نمیشه؟ 
نیی دونم... :/
از یه طرف هی میگم وای کی بشه وقت اضافه بیارم... از یه طرف وقتی وقتم زیاد میاد استرس می گیرم و دستپاچه میشم! میگم همون کار داشته باشی بهتره! 

همین.اگه به نتیجه خاصی رسیدم اطلاع میدم!

  • سارا

شعر؟!

۰۸
آذر
فردا دو تا امتحان داریم. و تا هم اکنون که ساعت پنج بعد از ظهره من لای هیچ کدوم کتابامو باز نکردم. از صبح تا حالا داشتم خیر سرم شعر می گفتم. یا بهتر بگم تلاش می کردم برای شعر گفتن! و دریغ از یه بیت درست حسابی! اعصابم خورده حسابی. از اول سال تا الآن که هشتم آذره خدا میدونه چقــــــــــــــدر دلم میخواد شعر بگم و هیچی نگفتم. دو سه هفته دیگه هم مسابقه شعر آموزش و پرورشه و باید حداقل سه چهارتا شعر جدید بفرستم... 
واقعا که مسخرس. حتی نمی تونم چارتا کلمه در مورد اینکه چقد مستاصل و ناامیدم بنویسم. پریروز خانم دینیمون گفت یه بار که میگین نمیتونم باید هیفده بار بگین میتونم که اثرش از بین بره. بعدم همونطور که همه معلما تازگیا یاد گرفتن گفت: این که میگم به طور علمی ثابت شده!

اگه اینطور باشه تا حالا رو که حساب کنیم من باید یه چیزی در حدود دویست و هشتاد و نه بار بگم میتونم. حالا چرا دویست و هشتاد و نه؟ چون مضرب بزرگتری از هیفده بلد نیستم... :)

همین. گفتم اینا رو بگم که اگه یه موقع تونستم یه شعر در پیتی سر هم کنم یادتون باشه چه کار سختی انجام دادم و به من افتخار کنین...

:((((


  • سارا