درخت شعر
حس می کنمش: خدا به من پر داده!
یک بوته «شکفتنِ» معطر داده!
از دفتر من، تالاپ! چیزی افتاد...
انگار درخت شعر من بر داده!
- ۳ نظر
- ۳۰ خرداد ۹۴ ، ۱۷:۳۷
- ۱۲۶۳ نمایش
زنی به روی ویلچر
یک پدر و دو کودکش
کنار حوض، دختری
نشسته با عروسکش
میگذرد نگاه من
از همه زائران تو
از این طلای گنبد و
آبی آسمان تو
میگذرد نگاه من
از همه زائران و حال...
دوباره میرسد به من!
خودم! ...من شکسته بال....
چرا؟ چگونه؟ این منم،
که آمدم به کوی تو؟
دل کویری ام مرا
کشانده است سوی تو؟
میان عاشقان تو
غریبه ام ولی کنون،
آمده ام به آشتی
آمده ام با دل خون!
آمده ام به سوی تو،
که بازتر شود پرم
آمده ام که حس کنم،
کبوترم! کبوترم!
هنوز دیدگان من
اسیر گنبد طلاست
در همه وجود من،
صدای نقاره به پاست!
اگرچه در غبار شک،
اگرچه دیر آمدم،
ولی مرا قبول کن!
من از کویر آمدم...
یه ماه پیش،شب امتحان علوم بود. همینطوری الکی نشستم دو سه تا بیت گفتم...ولی دیگه درسام مونده بود عذاب وجدان گرفتم ولش کردم! الآن دوباره یه جور شدیدی هوس کردم شعر بگم بذارم تو وبلاگ! دلم تنگ شده بود! خلاصه که نشستم کاملش کردم.
البته اینم بگم بنده هیییییچ گونه ادعایی رو این شعر ندارم و به نظر من این فقط بازی با کلماته. خب یه وقتایی هم باید اینطوری باشه دیگه همیشه که آدم نباید شعر خوب بگه. (الکی مثلا من همیشه شعر خوب میگم! )
****
حس میکنم لبریز از احساسم
اما چه احساسی؟ نمیدانم!
از شور شعر تازه لبریزم
این شور را را باید برویانم
در دستهایم درد خوابیده
این درد باید جاودان باشد
دآن شور شیرینی که می گویند،
شاید که احساسم همان باشد
در این شب مرموز رویاوار!
روشن تر از هر روشنی هستم
بی تاب، ذهنم در پی واژه
بی تاب تر: خودکار در دستم
یک چیز را فهمیده ام حالا
دنیا به شکل خاصّی ساده است؛
وقتی کسی این را بداند که
از دست های نور افتاده است
باید رها شد... بیشتر از این!
تا زندگی را بازـ شایدـ یافت
راه پر ابهامی که میگویند
با چشمهای بسته باید یافت
***
وقتی که صبح شد اگر مُردم
بر روی قبرم حک کنید این را:
او شاد شاد شاد مرده، او...
حس کرده دیشب شور شیرین را...