شعر/گروس عبدالملکیان
فرصتی نمانده است
پ.ن: گروس دوست داریم
- ۲ نظر
- ۲۷ تیر ۹۶ ، ۰۸:۳۰
- ۸۰۴ نمایش
فرصتی نمانده است
پ.ن: گروس دوست داریم
فردا
چقدر
دور است
انگار این مسافر
باید
یک دوره ی تمام تاریخی را
طی کند
با قطب یخ ببندد
و روی کوهه ی جریانی دریایی
تا آبهای گرم براند
و یک شکاف تازه ی غول آسا را
از استوای خاک
بینبارد
تا تنگه ی میان دو دل
تا ترعه ی میان دو دریا
فردا
چقدر
دور است!
منزوی
یه کتاب جیبی از مجموعه اشعار سیمین بهبهانی دارم...خیلی دوسش دارم! عکس روشو میبینین؟ نمی دونم چه خاصیتی داره که هی میخوام خطوطشو دنبال کنم...مث اون سایه بزنم...فکر کنم زیادی واضحه!
بعد دیگه شروع کردم....تناسبات صورت بنده خدا رو که کلا داغون کردم! دورشم که تنبلی نذاشت درست رنگ کنم! خط خطیش کردم فقط! ولی خب... انقدی هست که بشه فهمید کیه!
اینم دستخط خود سیمین اول کتاب...
هرچند دخمه را بسیار خاموش و کور می بینم
در انتهای دالانش یک نقطه نور می بینم
هرچند پیش رو دیوار، بسته است راه بر دیدار
در جای جای ویرانش، راه عبور می بینم
هرچند شب دراز آهنگ نالین زمین و بالین سنگ
در انتظار روزی خوش دل را صبور می بینم
تن کم توان و سر پردرد پایم ضعیف و دستم سرد
در سینه لیک غوغایی از عشق و شور می بینم
گر غول در شگفت از من، پاس گذر گرفت از من
با چشم دل عزیزان را از راه دور می بینم
من کاج آهنین ریشه هرگز مبادم اندیشه
برخاک خود اگر موجی از مار و مور می بینم
طوفان چو در من آویزد ناکام و خسته بگریزد
از من هراس و پروایی در این شرور می بینم
هر جا خلافی افتاده است جای حضور فریاد است!
من رمز کامیابی را در این حضور می بینم...
هشتاد و اند من، با من گوید خروش بس کن زن!
گویم خموش بودن را تنها به گور می بینم!
پ.ن: شعر خیلی باحالیه! (به خصوص این بیت آخرش!)
خدا رحمتش کنه!