شنبه, ۸ اسفند ۱۳۹۴، ۰۵:۴۶ ب.ظ
با آن که در آن غرق هستم اما درست نمیشناسمش. چرا که هزار دالان تو در تو دارد و هزار طعم و رنگ مختلف. گاهی بسیار شیرین و خوشایند است، گاهی تلخی اش تا گوشت و استخوان آدم را به درد می آورد. و گاهی...
نمی دانم. زیرا تنهایی یک واژه نیست که یک معنای مشخص داشته باشد. تنهایی یک اتفاق است. اتفاقی که.... نخواهید وصفش کنم...نمی توانم وصفش کنم! زیرا با اینکه واژه ای است سرشار از پوچی اما هزار معنای متفاوت و هزار ژرفای گوناگون دارد...
کسی چه میداند؟ شاید بین این تن هایی که کنار هم نشسته اند، هزار تنهایی متفاوت خفته باشد که هیچ کس از آنها خبر ندارد. زیرا تنهایی تنها بودن نیست. ساکت بودن هم نیست. ناراحتی هم نیست. تنهایی همان حسی است که عمقش در کلمات جا نمی شود. و مدام آدم را به سوی آینده می راند تا حال را درک نکند....
حرفهایت را به دیوار اتاقت آویزان میکنی و شادی هایت را با کاغذت سهیم میشوی و غمهایت را در سطل آشغال میریزی.... در هزار اجتماع رنگارنگ خود را ثبت می کنی و از هرچه خلوت است میگریزی و به اجبار در میان آدمهایی که زبانشان را بلد نیستی میخندی ، این یعنی تو ... تنها هستی.
بله. من هم تنها هستم. منی که وقتی حرفی در جمع ندارم جمع یک نفره ام را ترجیح میدهم...اما امان از قوانین نانوشته ای که همیشه مرا به سوی شلوغی هل می دهد....
هر از چند گاهی دیگران کنجکاوم می شوند دست بر پوست تنهایی ام می کشند.از دنیای رنگارنگ خود میگویند. به گمان این که من صدای خنده های فریبنده آنان را نمی شنوم. گویی به انتخاب خودم حرفهایم را در سینه ام حک می کنم. می نشینند کنارم و برایم نسخه هایی می نویسند. سپس خوشحال از نجات بیماری دیگر به راه خود ادامه میدهند. کاش به همین آسانی بود! افسوس که آنها فقط سطح تنهایی را با سرانگشتان بی خیال خود لمس کرده اند و هرگز از عمق آن باخبر نشده اند.
با شما هستم! شمایی که تنها نیستید و تنهایی را نمیفهمید. به زندگی خود ادامه دهید و خواهش می کنم با نگاه کردن به من عذاب وجدان نگیرید. از من نخواهید که مانند شما و با شما باشم. این برای من شیرین تر از اجبار به حضور در جمع است.
و شما تنهاها! باشد! اگر در بیرون از اتاقتان کسی را نمی یابید، تنها باشید! اما بد نیست هر از گاهی بیایید دور هم بنشینیم و هر یک عصاره تنهاییمان را بیان کنیم. میدانم. کسی شما را نمیفهمد. ...اما همین که حس کنید کسانی هستند که فقط «سعی» می کنند دنیا را از پنجره اتاق شما تصور کنند، حالتان را خوب خواهد کرد....
میتونم بگم
عالی نوشته ای که با روح آدما بازی میکنه رو
باید در غالب یه آهنگ خوند