!من...سارام

ای نوجوان، آهسته ران

!من...سارام

ای نوجوان، آهسته ران

!من...سارام

ایناش. این ساراس. همین خانم محترم که با لباس کار رنگی نشسته دم کلاس نقاشی و حافظ میخونه. با این قیافه که معلوم نیست از چی ناراحته. اصلا ناراحته؟ یا خجالت کشیده؟ یا داره زیرلبی میخنده؟ شایدم داره فکر میکنه الآن باید چه حالتی داشته باشه. ولی باور کنین اگه از خودش بپرسین چه مرگته نمیدونه.
نه بابا! نگا به این قیافه مظلومش نکنین. کارش همینه. میشینه اونجا با یه لبخند ملیح به ملت نگاه میکنه... فک میکنی داره میگه:‌ چه مردمان نیکویی! ولی بعد... خیلی شیک و مجلسی میاد اینجا پدرشونو در میاره. خلاصه که تا میشه خودتونو دور نگه دارین. رحم نمیکنه.

- دوستان خوب! من هیچ جا تعهدی ندادم که مفید بنویسم. ما را به حال خود بگذارید و بگذرید. :)

-کانال تلگرام: sara_derhami@

- saraderhami@gmail.com


آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
آخرین نظرات

از بعد از امتحانات به این ور.

چهارشنبه, ۶ تیر ۱۳۹۷، ۱۱:۰۴ ب.ظ
خب. این روزها در چه حالی میباشم؟ 
از روز اول آزادی بگم. امتحان آخرم که خراب شد و حسابی آبروم جلوی خانم رفت. وقت تقلب نوشتن هم نداشتم. سالنمونم عوض کرده بودن و حتی یک کلمه هم نتونستم از کسی نگاه کنم. اعصابم خورد شد.
بله میدونم اینا اصلا مهم نیست و فقط آدمای بی غم احمق حرص نمره شونو میخورن. باشه فهمیدم مرسی. :/

رفتم پیش روانشناس. در جلسه دوم متوجه شدم که موهاش فرفری نیست بلکه فقط کمی مجعده. چرا فکر میکردم فرفریه؟ یعنی قشنگ یه چیزی تو مایه های باب راس تو ذهنم بود. عجیبه. حالا هر چی تفکر من در باب خطای شناختی در تخمین شعاع جعد گیسوی دکتر عمیقتر میشد، اون بیشتر به مسائل متفرقه میپرداخت و سوالای بیربط میپرسید. آخرشم گفت نشانه های افسردگی رو داری. جدا؟‌ فکر میکردم خوب شدم! 
بعدم گفت زود به زود بیا بعد برا دو هفته دیگه وقت داد. :/ فرداشم رفتم تست طرحواره دادم. یه جوری میگفت فکر کردم چیییییی هست. شبیه همین تستایی بود که تو اینترنت ریخته. 
ولی خداییش قیافه دکتره خیلی ترسناکه. یه جوری نگات میکنه انگار داره فکرتو میخونه، جرئت نمیکنی دروغ بگی. حالا دو هفته دیگه باید برم ببینم با توجه به تست چه کمبودی دارم... واهاهای. 

رفتم چهارهزار تومن دادم و چهار تا مغز پاکن اتودی خریدم اما همین که خواستم مغز را درون پاکن نهم،‌ دیدم عه عه عه! مغزه رو گذاشته بودم این تو زیر قبلیه که گم نشه. قبلیه خیلی کوچیک شد و انداختمش بیرون. ولی دیگه به پشت سرش توجه نکردم. از پیدا کردنش احساس غرور پیدا کردم و عمیقا خوشحال شدم. اگه یه وقت خواستین منو خوشحال کنین،‌ ( چون دوستان خیلی میپرسن گفتم توضیح بدم)‌ کافیه یه دونه هسته خرمایی رو که الآن رو میزمه بردارین. تا صبح اینقد گریه میکنم که وقتی بهم بدینش،‌ در جا عاشقتون میشم. (‌البته باید همون هسته باشه ها. گول نمیخورم) 
 
رفتم کلاس والیبال و شنا. در والیبال برای بچه های مردم مربیگری در آوردم و ژست این آدمایی که خیلی حالیشونه ولی اطرافیانشون قد گاو رسم زندگی بلد نیستنو گرفتم و در شنا عین سوسک بال بال زدم. :) آخرین باری که پامو تو آب گذاشته بودم شیش سال پیش بود. ایندفعه معلم شنا خیلی بداخلاقه. هر وقت میخواد صدا بزنه آب میپاشه تو آدم. سعی میکنم همیشه زل زده باشم بهش. میترسم ازش. ولی خب ازش ممنونم که داره درس میده. اون موقعها هی میرفتم هی میگفتم چرا یاد نمیگیرم. نامرد بعد دو ترم نفس گیری به ما یاد نداده بود. هی میگفتم ملت چه جوری میرن زیر آب و دماغشون شوکه نمیشه. :/

جلسه اول کارآموزی با چهره یک پیرمرد آغاز شد. سرعت و قدرت کارم ستودنی بود. در سه ساعت اینو کار کردم. دوسش دارم.


رفتم جلسه اول داوری خوارزمی و داور به شعرم گفت: "قابل قبول". میخواستم بگم خودتی. ولی فقط لبخند زدم. این چه وضعشه؟‌ یه نفر که گویا خیلی هم فرد مهمی هست بهت میگه ستاااااره. میگه این شعر حیرت منو برانگیخته. بعد یکی دیگه با کلی ناز و ادا آخرش میگه قابل قبول؟ اصلا اون کیه که بخواد شعر منو قبول کنه؟ اصلا خودش از همه شاعرایی که تا حالا دیدم قابل قبول تره. ایش.

رفتم با سرمستی یک دوست رو تا میخورد زدم. از هر طرف که بگی. رسما با خاک یکسانش کردم و قشنگ دلم خنک شد. بعدم بهش گفتم ننه من غریبم بازی در نیار. بعد عذاب وجدان گرفتم  و همینکارا رو با خودم کردم. بعد دوباره به خودم حق دادم. بعد دوباره به اون، بعد دوباره ... 
آخرش رفتم جلو و خیلی مودبانه قهر کردیم. تا روز قیامت! احساس بدی بود.

گوشه ناخنم داشت میشکست،‌ اومدم برای پیشگیری اون تیکه رو جدا کنم نصف ناخن رفت. حالا تا یه ماه سه تارم صدای بچه ببعی میده. :(

واقعا هنوز داری میخونی؟‌ تو دیگه چه علافی هستی.

سارا بهم پیام داد. فکر کردم واتساپ نصب کرده که چت کنیم. فهمیدم کار واجبی داشته نصب کرده بعد این وسط یه پیامی هم به من داده. :/

تلاش کردم برا شعر گفتن. خیلی تلاش کردم. خیلی. 

قراره همه چی همینجوری ادامه پیدا کنه؟ وا!

شیش تا پست گذاشتم تو خرداد. آفرین به خودم. به این فکر کردم که هفت ساله دارم وبلاگ مینویسم و به خودم افتخار کردم. نگین کم مینویسی که باید بگم آدم در روزای اول وبلاگ نویسی جوگیره. هفت سال دیگه‌تونو میبینم. ( اصلا منظورم به ستاره نبود)

کاشکی لااقل فوتبالی بودیم. خیلی سعی کردم مثل بقیه برا گل خودی خوشحال و برای گل مردود ناراحت بشم. کمی شدم. ولی خیلی کم بود.

تو داوری خوارزمی یکی از بچه های دبستانو دیدم. قبلش تو گروه تلگرام پیداش کرده بودم ... با هم حرف زدیم و گفت منو یادش نمیاد. اون وقت وقتی همو دیدم، بغلم کرد گفت خیلی وقت بود ندیده بودمت عزیزم! یعنی چی به نظرتون؟

ده تومن پول ریختم به حساب همکلاسیم. چه مسخرس که آدم ده تومن پول بریزه به حساب کسی!

جلسه سوم کارآموزی و ادامه کار هایپررئال. نسبت به جلسه قبل به وضوح افت داشتم. اصن نمیخوام. :((

جستارهایی در باب عشق رو خوندم. بخوای یادداشت، برداری باید کل کتابو بازنویسی کنی. چه موجود نازنینیست این آلن. (‌بقیه‌ی اسمشو هی یادم میره. یا میگم آلن دولن یا میگم وودی آلن. :/) سخنرانی تدشم دیدم. خیلی بد بود. انقد سریع حرف میزد که با وجود زیرنویس فارسی نفهیدم چی میگه! یعنی حرف حسابشو نفهمیدم. برو همون کتابتو بنویس آلن جان که محتواهای عشقولتو با سرعت خنگولی خودمون بخونیم خیلی شیرینتره.

و اما کلاس خوارزمی. کلاس عروض و قافیه! :/ چقـــــدر حرف دارم در این باره. 
استاد پرسید تو میتونی وزن شعرو بگی؟ گفتم نمیدونم فکر کنم بتونم. گفت حالا یه شعر میخونم بگو. شعرو که خوند یهو یه پسره از اون ور وزنو گفت! استادم گفت آفرین چه حضور ذهنی....! ماتم برده بود. چقد پررو بود پسره، چقد نفهم بود "استاد"ه.... :( نگاهی به بغل دستیم انداختم. خندید و گفت: این همونس که هی تو گروه وویس میذاره؟ 
گفتم آره. 
استاده که شوت بود. باید خودم حقمو میگرفتم همون وقت. چرا نگرفتم؟؟ 

:((
  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۹۷/۰۴/۰۶
  • ۸۵۵ نمایش
  • سارا

نظرات (۱۳)

این اتودم پاک کنش/افتاده توی گلوش

وای که نوکش چه تنگه/ مثل سوراخ یه موش


با چن تا چیز باریک/ مثل خلال وسوزن

میکنمش جراحی/ تا در بیارمش من


پاک کن شیطون اما/در نمیاد از لوله

ببین چکار می کنه/ یه پاک کن کوتوله


هر چی که می گذره اون/ بازم میره عقب تر

هی من خنگ هل می دم/جا خوش می کنه بیشتر


باشه آقای پاک کن/نیا بیرون از اونجا

راه رو ببند برای / مغز اتودهای ما


اما یادت باشه که / این اتوده گشنشه

راه غذا خوردنش/ الان کجاست کلَشه


این شعر مال توئه؟ 

پاسخ:
خخ بله با اجازتون
مال پنج شیش سال پیشه!
چه دورانی داشتیم :)
یه دلیل که اینجور‌ آدما تند حرف میزنن اینه که کلمات خیلی سریع تر به مغزشون میاد تا به زبونشون.مثل بدخطی میمونه.یه جورایی نشونه هوش بالا یا اطلاعات زیاد میشه گفت هست.
البته شما یه جورایی تو مدرسه هم کار‌میکنین و کلا باید تمرین داشته باشین.من بدبخت تا زور بالا سرم نباشه،یا کاری رو دوست نداشته باشم اصولا یه قدم هم پیش نمیرم.از من توقعی نمیره؛)))
نه،بنده ی خدا می‌دید من توکارم دارم در جا میزنم،دلش برام میسوخت یه کمکی هم به ما میداد:))
اون که بله.من خودمو گم نکنم شاهکار کردم:))
‌  ‌ ‌ ‌پ ن:خوشم اومد تو مثل‌ بقیه  بچه های متممی که هی نوشابه برای هم و آقای شعبانعلی‌باز می‌کنن نیستی ،اصن فضای کامنت های وبلاگ شعبانعلی یه جوری شده من که ترجیح میدم نخونم:)
پاسخ:
اره منم درباره تند حرف زدن همینطوری فکر میکنم. البته هوش نمیتونه دلیل کاملی باشه چون خیلی از باهوشام هستن که اصلا نمیتونن حرف بزنن. یکیش من :)))
پس تو هم سابقه درازی در گم کردن چیزات داری آره؟ آره؟ بگو آره..  وای دوق زده شدم... 
شعبانعلی که والا حیرت همه جهانیانو برانگیخته ولی من دقیقا به همین دلیل ترجیح میدم زیاد ازش تعریف نکنم.. :) حداقل جلوی متممیا!  (فک کنم خودشم دیگه اعصابش داره خورد میشه)
سلام سارا
چه قد جالب که منم الان دارم همون جستارهایی درباب عشق رو میخونم.راست میگی انقدر نکته داره که آدم باید همه کتاب رو بنویسه.من کلا هیچ وقت یادداشت برنمی‌دارم یعنی در واقع تنبلی نمی‌ذاره:) ولی به جاش ازون تیکه عکس میگیرم.دیگه دیدم حافظه گوشی بیچاره پر میشه گفتم وللش:)در مورد تدتاک آلن دوباتن هم درسته.من اولین چیزی که وقتی شروع کردم نگاه کنم به ذهنم رسید همین بود که چقدر تند حرف میزنه.خودشم قبول داره البته.
چقدر خوب چهره می‌کشی.من که کلا چهار پنج تا چهره خوب کشیدم تا حالا .چهار تاش گم شده.اون یه دونم که گم نشده نیمرخه:)بزرگ ترین مشکلم هم این بود که قبلنا که می‌کشیدم معلمم میومد می‌گفت این هنوز خیلی کار داره.ولی من نمی‌فهمیدم چی کار داره.هی میگفتم کشیدم دیگه.دقیقا کجاش کار داره؟هنوزم نفهمیدم کجاش کار داره:)
بنظرم این مشکل همه س یا من فقط تو طراحی یه تخته م کمه؟:))
پاسخ:
سلام!

وای نگو. منم یک عالمه عکس، (‌یا برا کتابای فیدیبو اسکرین شات) دارم که قراره یک روزی منتقلشون کنم تو دفتر و نقد و اینا بنویسم. :/ بله حتما. 

فکر کنم انقد زیاد محتوا تولید میکته و احساس کمبود وقت میکنه و میخواد جهانیان از حرفاش محروم نمونن که همه رو سریع میریزه رو سر مخاطب تا بعد خودش بره روش فکر کنه! شعبانعلی هم یه موقعی خیلی تند حرف میزد الآن حس میکنم خودشو بیشتر کنترل میکنه!

بابا ما بعد یک سال مثل چی!‌ چهره کار کردن هنوز اندر خم یک کوچه ایم. یادت باشه فرزندم که برای موفقیت در هر امری باید تمرین و اینا... ///:
این معلم کی بوده که اینقد دقیق راهنمایی میداده؟‌ معلم دینی ای چیزی نبوده احیانا؟!
البته به نظر من کسی که نقاشیاشو گم میکنه حقشه که راهنماییش نکنن تا در آتش بی مبالاتی خودش بسوزه. نه؟ :)
  • ستاره اردانی زاده
  • پس تا میتونی بهش فکر کن...
  • ستاره اردانی زاده
  • به اندازه گفتنش اسون نسیت .. ولی فکر کردن  بهش که آسونه.. 
    پاسخ:
    آره. موافقم :)
  • ستاره اردانی زاده
  • سعی کن با قطعیت خوب باشی..:)
    پاسخ:
    خخخ
    کاشکی به اندازه گفتنش راحت بود
    ولی تلاشمو میکنم عزیزم
  • ستاره اردانی زاده
  • خوب پس اوضات اونقدرام  هم سر درگم نیست ....
    پاسخ:
    شاید...
  • ستاره اردانی زاده
  • ..دیگه هیشکار نمیتونی بکنی..

    این همون  وقت ندارم خودمونه :)
    پاسخ:
    نه ستاره جان به هیچ وجه. این جمله برای هرکس مفهوم خودشو داره. 
  • ستاره اردانی زاده
  • به نظر من که همینه  وقتی میگی نمی رسم !! وقت ندارم .. دو تا دلیل داره  برنامه ریزی و اولویت بندیت درست نیست ..  یا اینکه ذهنت زیادی مشغوله  مشغول چیزایی که واقعا شاید اون اهمیتی که تو بهشون میدی  رو ندارن .. والبته تنبلی هم هست که به احتما صد درصد تو  تنبل نمیتونی باشی 
    پاسخ:
    کجاش گفتم وقت ندارم و نمیرسم؟!
  • ستاره اردانی زاده
  • مشکل همه ما همینه نمیتونیم برنامه بریزیم و به خاطر اولویت هامون از بعضی چیزا  بگذریم و به خاطر این گذشتن هم افسوس نخوریم 


    پاسخ:
    خیر مشکل من این نیست. :)
    هرروز ک کار کنی...دیگه هیشکار نمیتونی بکنی...ب سختی کتابی ک داشتم میخوندمو تموم کردمو فیلم نصفه کاره هم تموم شد بلخره...
    و تو فکر کن حالا که هرروز باید برم کاراموزی مجبورم غذا پختنو هم یاد بگیرم...البته از اونی ک فکر میکردم جذاب تره...
    و از همه بد تر آدم که سرکار بره نمیتونه بره مسافرت در حالی ک مامان و خواهرش رفتن...
    این بود روزای الانم
    پاسخ:
    آخی... نگفته بودی انقد اوضاع بده.
    یعنی تو رو گذاشتن رفتن؟ کجا تهران؟چقد بدن! :) 
    حالا خوبی کارآموزی اینه که همین یه ماهه. بعدش راحت میشیم.
    غذا پختن واسه چی یهو؟ نکنه میخوای شوهر کنی؟!

    حال منم بهتر از تو نیست. فقط میخوام بگریم. 
    بیا با هم بگرییم :(

  • ستاره اردانی زاده
  • دیگه دیگه ...
    فصل فصلِ تابستونه 
    هندونه زیاد خریدم 
    پاسخ:
    خخخ
  • ستاره اردانی زاده
  • خواهر تو کم اما پر بار می نویسی:)
    پاسخ:
    مرسی که هی هندونه زیر بغلم میذاری :)
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی