!من...سارام

ای نوجوان، آهسته ران

!من...سارام

ای نوجوان، آهسته ران

!من...سارام

ایناش. این ساراس. همین خانم محترم که با لباس کار رنگی نشسته دم کلاس نقاشی و حافظ میخونه. با این قیافه که معلوم نیست از چی ناراحته. اصلا ناراحته؟ یا خجالت کشیده؟ یا داره زیرلبی میخنده؟ شایدم داره فکر میکنه الآن باید چه حالتی داشته باشه. ولی باور کنین اگه از خودش بپرسین چه مرگته نمیدونه.
نه بابا! نگا به این قیافه مظلومش نکنین. کارش همینه. میشینه اونجا با یه لبخند ملیح به ملت نگاه میکنه... فک میکنی داره میگه:‌ چه مردمان نیکویی! ولی بعد... خیلی شیک و مجلسی میاد اینجا پدرشونو در میاره. خلاصه که تا میشه خودتونو دور نگه دارین. رحم نمیکنه.

- دوستان خوب! من هیچ جا تعهدی ندادم که مفید بنویسم. ما را به حال خود بگذارید و بگذرید. :)

-کانال تلگرام: sara_derhami@

- saraderhami@gmail.com


آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
آخرین نظرات

اتفاق تکراری

پنجشنبه, ۲۹ بهمن ۱۳۹۴، ۱۰:۱۹ ق.ظ

برای قطاری که روزی سه بار از کنار مدرسه‌مان رد می‌شود...

 

زنگ آخر، کلاس هندسه است

روبرومان، پر است از فرمول

همگی ساکتیم و می شنویم

همه -حتی منیژه‌­ی خنگول!-

 

عقربه روی ساعت، آن بالا

همچنان تیک تیک می‌گذرد

وزشی کافی است تا همه را

به فراسوی خواب­‌ها ببرد...

 

روی تخته، تمام مسئله‌­ها

کره­‌ها، استوانه‌­ها، خسته

روبرو بچه­‌ها نشسته ردیف

دست­‌ها زیر چانه­‌ها خسته

 

کلمات و مسائل و اعداد

شده‌­اند از همیشه مبهم‌­تر...

ناگهان... یک صدای وحشتناک!

_:« یک قطار مزاحم دیگر!»

 

(این قطار کنار مدرسه هم،

شده یک ماجرا برای خودش

با همان ارتعاش وحشتناک

باز کرده ا‌ست جا برای خودش!)

 

چشم­‌ها سمت شیشه می‌چرخد

قلم از لای دست می­‌افتد

گاه یک اتفاق تکراری،

بیش از آنی که هست می‌افتد...

 

همچنان که قطار می‌گذرد،

می‌برد فکرهای ما را هم

چشم من بسته می­‌شود آرام

دفتر تست های تارا هم

 

خانم اما، همیشه می‌ترسد

از کلاسی که رفته در هپروت

می‌رود هی صداش بالاتر،

بعد...

محکوم می‌شود...  

به سکوت!

 

متکلم فقط قطار! قطار!

او گرفته کلاس را در دست

با چه شوقی منیژه می‌گوید:

«بچه‌­ها! این یکی مسافری است

 

کیمیا فکر می‌کند با خود،

به زمانی که پنج سالش بود

تخت بالایی قطار عزیز،

اوج دنیا و عشق و حالش بود

 

دم گوشم ترانه می­‌گوید:

«کاش ما هم مسافرش بودیم

همه‌ی این کلاس، جز خانم!

همه با هم مسافرش بودیم»

 

همگی فکرهایمان شفاف

همگی چشم­‌هایمان روشن

کَمَکی خنده روی صورتمان

و لبانی که بی­‌قرار سخن

 

«هیس! دیگر قطار هم رد شد!

حال ساکت که درس بسیار است

روی تخته سوال پشت سوال،

روی میزم هزار تا کار است

 

همه برگشته‌ایم، آرامیم

و دوباره، به تخته می‌نگریم

چشم‌هامان به سوی تخته سیاه،

خودمان در تلاطم سفریم...

 

همه برگشته‌ایم، آرامیم

روی تخته، پر است از فرمول،

همگی ساکتیم و می‌شنویم

همه حتی منیژه‌ی خنگول...

 
  • موافقین ۱ مخالفین ۰
  • ۹۴/۱۱/۲۹
  • ۱۶۸۴ نمایش
  • سارا

شعر

مدرسه

نظرات (۵)

سلام و روز بخیر

یاد خاطره ای از آنتونی رابینز افتادم

اون هم تو کلاس درسش همین مشکل رو داشته تا این که به پیشنهاد یکی از دانش آموزا همرمان با صدای سوت قطار همه دست می زدند و در مدتی کوتاه از شروع این کار صدای سوت قطار دیگه برای کسی آزار دهنده نبوده و برعکس هر موقع که قطار وارد شهر می شده و سوت می زده همه به شادی و رقص و آواز می پرداختند.

و این که نویسنده خلاقی هستین
موفق باشید

 

هع بدون وزش اون بادم ماخوابیمممم خخخخخ
سلام سارا خانم 
خبری ازت نیست !!!!!!!
مگه قرار نبود بیای تو وبم نظر بدی خانوم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟
http://zangeenshayema.mihanblog.com/

موفق باشی
پاسخ:
(:
خخخخخخخخخخخخ .... یادش به خیر ....
راستی امروز فرهودی یه شعر خوند ... اصن همش خندیدیم ... با اینکه نه وزن داشت نه قافیه نه هیچی ... تازه شعر نوام نبود  ... اما کلا خیلی جالب و خنده دار بود ... :)))))
پاسخ:
صبح که بودم بابا...بامزه بود شعرش از حق نگذریم!
سلام سارا خانم 
خیلی وبلاگت قشنگه عزیزم 
اگه تونستی به وب منم یه سری بزن 
خیلی خیلی شعرات رو دوست دارم 
چون خیلی قشنگن 
سارا جون خیلی دوست دارم با تو در ارتباط باشم 
دوست دارم شعر ها و متن های تو رو هم در وبلاگم قرار بدم 
امیدوارم موفق باشی به خصوص در شاعریت
پاسخ:
ممنونم لطف داری :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی