استراحت پس از خواب
امروز اول که اومدم قسمت دوازدهم شهرزادو خریدم....بعد تا داشت دانلود میشد هی این ور اون ور در مورد شهرزاد خوندم... انقدم دیر دانلود میشه نامرد! بعد ناهار خوردم و بعدش طی پدیده ای بس عجیب بعد ناهار خوابیدم. بعد الآنم که خدمت شما هستم در استراحت پس از خواب به سر میبرم.
یه وقتایی هی راه میری هی به خودت افتخار می کنی که واااای! من چقد خوبم! به به! آدم حظ می کنه... یه وقتایی هم همه حرفا و شعاراتو همه رو میذاری کنار...عین بز میشینی زل میزنی به دیوار...به این فکر می کنی که از صبح تا حالا هیییییییچ کاری نکردم!
نه واقعا خیلی جالبه ها! هییییییچ کاری نکردم! تازه فردا هم امتحان انشا داریم....واااای! پر استرس ترین امتحانه من که همیشه آخرین نفر برگمو میدم... آخرشم یک انشای مزخرفی میشه! تازه کلی هم شعر و داستان نصفه نیمه دارم.... خیلی عذاب وجدان گرفتم :(
ولی خب میدونید که من استاد توجیه کردنم! به خودم گفتم خب عزیزم یه وقتایی هم آدم باید هیچ کار نکنه دیگه این همه کار کردن آدمو خسته می کنه! بعد الآن دوباره عذاب وجدانم برطرف شد:)
بعد همین دیگه....
آهان بعدشم رفتم سر سه تارم....واقعا این سازم چیز عجیبیه ها!
یعنی به این نتیجه رسیدم خیلی چیز خوبیه ساز و ماز و موسیقی و اینا. به خدا خودم تنهایی فهمیدم هیشکی کمکم نکرد! یعنی تازه فهمیدم این اهالی موسیقی چه حالی می کنن بابا! همینه همش دارن تو آسمونا سیر می کنن!
وای وقتی سه تار میزنما درسته که نه سازم کوکه نه خودم! و همش صداهای عجیب و غریب ازش در میاد! و از بیرون اتاق، بقیه فقط یه سری صداهای گوش خراش میشنون! ولی یه حالی میده به آدم...عین مخدر میمونه! انگار سیمای سه تار سیم شارژره آدم همچین جون میگیره! اصلا یه حس عجیبیه...به خصوص الآن که هیشکی هم خونه نیست....تنهایی هی دنگ!!!!دنگ!!!
خب همین دیگه تموم شد...D:
پ.ن: یه دور پستمو خوندم بدین نتیجه رسیدم که واقعا پدیده ای هستم واسه خودم...
اللهم اشفع مرضنا
ایا شمام مثه منین که وقتی از خواب بیدار میشین یه راس میرین تو هال و روی مبل دراز میکشین و بقیه خواب رو ادامه میدین یا فقط من اینجوریم ؟؟؟؟؟؟؟؟ =)))))