!من...سارام

ای نوجوان، آهسته ران

!من...سارام

ای نوجوان، آهسته ران

!من...سارام

ایناش. این ساراس. همین خانم محترم که با لباس کار رنگی نشسته دم کلاس نقاشی و حافظ میخونه. با این قیافه که معلوم نیست از چی ناراحته. اصلا ناراحته؟ یا خجالت کشیده؟ یا داره زیرلبی میخنده؟ شایدم داره فکر میکنه الآن باید چه حالتی داشته باشه. ولی باور کنین اگه از خودش بپرسین چه مرگته نمیدونه.
نه بابا! نگا به این قیافه مظلومش نکنین. کارش همینه. میشینه اونجا با یه لبخند ملیح به ملت نگاه میکنه... فک میکنی داره میگه:‌ چه مردمان نیکویی! ولی بعد... خیلی شیک و مجلسی میاد اینجا پدرشونو در میاره. خلاصه که تا میشه خودتونو دور نگه دارین. رحم نمیکنه.

- دوستان خوب! من هیچ جا تعهدی ندادم که مفید بنویسم. ما را به حال خود بگذارید و بگذرید. :)

-کانال تلگرام: sara_derhami@

- saraderhami@gmail.com


آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
آخرین نظرات

امید خدا بوس بوس

پنجشنبه, ۱۳ تیر ۱۳۹۸، ۱۰:۳۲ ب.ظ

چند روز پیش به یکی از بچه ها پیام دادم چند تا سوال درباره درصد و اینا ازش بپرسم. بعد نشستیم دو تایی کلی خیالپردازی کردیم که من رتبم ال میشه و بل میشه و این حرفا. بعدشم به این نتیجه رسیدیم که این چند روز آخر خیلی مهمه و ما اگه مثل خر بخونیم قطعا میتونیم به اون رتبه های ال و بل برسیم. خب من که قاعدتا گفتم از فردا. که نمیدونم این فردا سه شنبه میشد یا چهارشنبه. دیروز رو که واقعا خیلی زحمت کشیدم. تا چهار بعداز ظهر تو چت و مسخره بازی و اینا بودم :) بعد رفتم حموم که وقتی بیرون اومدم دیگه مثل خر خوندنو شروع کنم. بعد دیدم هیشکی خونه نیست، گفتم حیفه فرصتو از دست بدم. خلاصه یه یک ساعتی آواز خوندم و بعدش خداییش شروع کردم. بیست دقیقه خوندم بعد گفتم یه کم استراحت کنم. تازه ولو شده بودم رو تخت که مامانم یهو اومد. گفت نخواب شب میخوای زود بخوابی. بعد یه کم بستنی خوردم و کیک و بعد رفتم بخوابم. روز خوبی بود :)))

ولی شبش اصلا خوب نبود. بابام اومده بود شام گرم کنه، سوزونده بود. رفتم تو اتاقی که درش بسته بود و کمتر بود میومد. کولر اتاق یهو شروع کرده بود جیس جیس کردن. رفتم تو اتاق خودم. ساعت سه نصفه شب ساعت مچیم یهو شروع کرد زنگ زدن. پرتش کردم تو کمد. ساعت پنج سگهای تو کوچه شروع کردن واق واق کردن. رفتم دیدم بقیه تو هال خوابیدن، کنار صدرا خوابیدم و به زووور داشتم خودمو خواب میکردم که یهو آرنجشو محکم کوبوند تو چشمم. اگه وقتای دیگه بود یه آرنج میزدم تو چشمش و میگفتم:‌ وقتی میخوابی چش کورتو وا کن ببین دست چلاغتو کجا میذاری. ولی خب وقتای دیگه نبود و بچه نمیدونست من اونجام. خلاصه که وقتی ده دقیقه بعد ساعت مامانم به صدا دراومد، زدم زیر گریه :)

برگشته میگه خیل خب اینقد بهش فکر نکن، اینقدم برا خودت دل نسوزون. چیزی نشده که. :/

*

تو این مدت خیلی تحویلم گرفتن. خیلی خوب بود :) صدرا که هر وقت عصبانی میشد میگفت وایسا کنکورتو بدی، همه نازخریدنا تموم میشه ساراخانم. با جدیت تمام هم میگفتا! بچه پررو

دارم سعی میکنم زیاد شلوغش نکنم. ولی اینقد همه میگن دعا و اینا که کم کم دارم میترسم. واقعا کنکوره نه؟

فقط هی به خودم لعنت میفرستم که اون حرفو به دوستم زدم. حالا اون شاید رتبش بشه بل. ولی رتبه من برا چی باید بشه ال؟!

ببخشید. قاط زدم یه خورده.

حالا شایدم بشه.

آره بابا. کی شایسته تر از من.

چند روز پیش داشتم از خودم کنکور میگرفتم. رفتم دستشویی و اومدم بعد به خودم گفتم: این چه جور شبیه سازیه که تو میکنی؟! پا شدی وسط کنکور رفتی دستشویی؟ حالا میخوای دو تا لبخندم جلو آینه بزنی؟ کنکوره هاااا. استرس پلیز.

هیچی دیگه به خودم گفتم وای وقت نداریم ما هیچی بلد نیستیم وااای. چند تا هم تند تند نفس کشیدم تا این که بالاخره قلبم شروع کرد تند تند زدن. و اون وقت کنکورمو ادامه دادم. خیلی خوب بود. اگه تونستم استرسو ایجاد کنم، یعنی از بین بردنش هم دست خودمه. احساس تسلط بر خود همی دارم :)

ولی واقعا احساس میکنم این خبرا نیست. اولش که میرم تو سالن چرا. وقتی اینهمه آدمو میبینم به خودم میگم واااای. اون مرحله ای که دارن قرآن میخونن و اینننهمه دختر تو یه سالن هستن ولی جیکشون در نمیاد هم، احتمالا کمی بترسونتم. ولی همین که توصیه های مزخرفشون تموم شد و دفترچه ها رو دادن. خب داریم تست میزنیم دیگه. اگرم بلد نبودم فدا سرم. درسمو که خوندم... حالا خوندم خداییش! خودمو خفه نکردم ولی خب اندازه ای که بهم فشار نیاد و شیشه احساسم ترک برنداره تلاش خودمو کردم :)) به خصوص از بیست خرداد به این طرف که مدرسه ها تموم شده.

*

خیلی دوست داشتم امروز این کتاب سبز قلمچی رو که از کتابخونه مدرسه کش رفتم بردارم و تاریخ هنر جهانو مرور کنم. احساس میکنم درک عمومیم خوب نیست. ولی اینقد مامانم راه به راه گفت درس نخون درس نخون که دیگه نخوندم. البته چیزای آسونتر خوندم و یه کم مرور و اینها. کمی هم خواص مواد. خدا رو چه دیدی. شاید یه ده پونزده درصد زدم. 

*

این چه کپی بی کیفیته؟ خواستم براش خال بذارم که بابام نذاشت. گفت اینا اسکن میکنن شناسایی میکنن نمیدونم چی! گفتم آخه من بدون خالم وجود ندارم که... این شد که آخرش لبا رو پررنگ نکردم اما خالو اضافه کردم. آخخخیش. خود خودمه!

*

سارا میگه میای اونجا کتاب تسلی بخشی های فلسفه‌تو هم بیار. یعنی عاشقشم :)))

بعدم اینو فرستاد.

 نمیدونم چرا ولی خیلی خندم گرفت!

*

اگه واسم دعا میکنین بگین که درک عمومیمو خوب بزنم لطفا. مرسی :)

  • موافقین ۲ مخالفین ۰
  • ۹۸/۰۴/۱۳
  • ۴۹۱ نمایش
  • سارا

نظرات (۶)

از چت من کپی میزاری تو وبلاگت...بدون اینکه بپرسی با اجازه کپی

:))))
پاسخ:
خب حالا یه بارم بی اجازه کپی :)
  • ستاره اردانی زاده
  • سسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااارررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررراااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
     شوخی وخی !
     مگه  کنکور  رشته های  نظری و  هنر   توی یک  روزه ؟!؟!؟!!؟!؟!؟!؟!؟!

    ممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممبارک  باشه !!!! 
     لفظ قشنگ آزادی مال  کسایی در  موقعیت تو هستش!

     یه سوال سارا  شما واتساپ داری ؟
    پاسخ:
    بله جانم ریاضی و انسانی هنر دیروز بوده. 
    متشکرمممممممم :))
    بلی دارم. 
  • ستاره اردانی زاده
  • سارا ...
     خیلی خوبه که اینقدر  ریلکسی !
    من که  مطمئنم با یک  نتیجه خوب  زدی تو گوش  دانشگاه مورد  نظر !!!!!!!!!!!!!
    من به  شدت استرس  گرفتتم  به خاظر هیچی!!!!  فکر کن   هنوز یه  سال مونده و من  الان دارم تو نوشته هام به خودم  فحش میدم که چرا مثل آدم  نمیرم   بچسبم به  درس و مشق و مدرسم !!!!!!!
    اره  حتما برو  دنبالش  ما هم یکی رو  داریم تو مدرسمون که  بیست درصد  سهمیه  المپیاد ادبی داره !  توی طول سال  باورت نمیشه که  چقدر  آرامش از چهرش می بارید !
     راستی تو ممگه فردا  کنکور نداری دختر ؟!؟!  برو برو  بخواب  فردا بیشتر باهم حرف میزنیم!
    پاسخ:
    ببین دقت نمیکنی 😑
    سه بعدازظهر بود تموم شد رفت :)
  • ستاره اردانی زاده
  • یعنی  منظورم  اینه که فردا  بعد از کنکور که میای  مطمئنا موفق شدی  
    میبینمت اصطلاحه !
     :)
    پاسخ:
    آها
    نمیدونم احساس میکنم طبق انتظارم نبود. 
    البته در مخیله م هم نمیگنجه که قبول نشم :))
    ولی شاید با رتبه بد قبول شم :)
    اگرم نشدم یه هفته گریه میکنم و بعد درس میخونم. 
    شایدم بچسبم به خوارزمی نکنه یه فایده ای داشت. 
    یا یه سهمیه ای واسه خودم جور میکنم... 
    نه باید قبول شمممم😡
    این چرا تاریخ انتشارش متناقضه؟
    الان تمومه دیگه نه؟ شولولولوووو حالا سارا وسط D÷
    پاسخ:
    ظهر هر کاری کردم پست نشد نت ضعیف بود
    بعععله :)))
  • ستاره اردانی زاده
  • فردا میبینمت :)
    فردا میبینمت خانم موفق
    پاسخ:
    فردا؟ کجا؟!
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی