!من...سارام

ای نوجوان، آهسته ران

!من...سارام

ای نوجوان، آهسته ران

!من...سارام

ایناش. این ساراس. همین خانم محترم که با لباس کار رنگی نشسته دم کلاس نقاشی و حافظ میخونه. با این قیافه که معلوم نیست از چی ناراحته. اصلا ناراحته؟ یا خجالت کشیده؟ یا داره زیرلبی میخنده؟ شایدم داره فکر میکنه الآن باید چه حالتی داشته باشه. ولی باور کنین اگه از خودش بپرسین چه مرگته نمیدونه.
نه بابا! نگا به این قیافه مظلومش نکنین. کارش همینه. میشینه اونجا با یه لبخند ملیح به ملت نگاه میکنه... فک میکنی داره میگه:‌ چه مردمان نیکویی! ولی بعد... خیلی شیک و مجلسی میاد اینجا پدرشونو در میاره. خلاصه که تا میشه خودتونو دور نگه دارین. رحم نمیکنه.

- دوستان خوب! من هیچ جا تعهدی ندادم که مفید بنویسم. ما را به حال خود بگذارید و بگذرید. :)

-کانال تلگرام: sara_derhami@

- saraderhami@gmail.com


آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
آخرین نظرات

در حال بیحالی

پنجشنبه, ۲۹ فروردين ۱۳۹۸، ۰۸:۳۲ ب.ظ

این چه حس و حال عجیبیه که من دارم؟ خدایا تحملش برام سخته! یه چیزی تو دلم داره داد میزنه. ولی بی صدا. نمیشنومش. دلم برای یه چیزی تنگ شده که به گمونم هیچ وقت نداشتمش. به گمونم اونقدر از دو ساعت پیش تا حالا فکرای متنوع اومدن و رفتن که ذهنم خسته شده. انگار که واقعا با تک تک آدمایی که بهشون فکر کردم حرف زدم و تو تک تک جاهایی که بهش فکر کردم راه رفتم و همه اتفاقایی که بهش فکر کردم برام افتاده. تو همین دو ساعت. واقعا فکر کردن آدمو خسته میکنه. چرا فکر میکنم فکر کردن مثل یه موجه که ازم رد میشه و میره؟ در حالی که دریا هیچ وقت نمیتونه از تو بگذره. یا غرق میشی یا خودتو به ساحل میرسونی.

قلبم تند تند نمیزنه. اما حسی شبیه به اضطراب دارم! به خودم میگم بخواب، خوابم نمیبره. میگم یه چیزی بخور، به چیزی میل ندارم. میگم درس بخون، حوصله ندارم. یه کم آواز خوندم، ولی بهتر نشد. یه کم وبلاگ گردی کردم، ولی بهتر نشد. یه کم هوا خوردم، ولی بهتر نشد. یک عالمه وقت تلف کردم،‌ ولی..!

دلم میخواست اونقد نقاش بودم که میتونستم خودمو نقاشی کنم. یا اونقد شاعر بودم که بتونم خودمو بریزم تو کلمه‌ها. یا اونقد آوازخون بودم که خودمو بخونم. ولی هیچ کدوم نیستم. فقط یه دختر کوچولو هستم میون یه موج گنده. که تنها کاری که میتونم بکنم آرزو کردنه. که این موج دلش بسوزه و خودش منو یه کناری پیاده کنه. 

مدتیه خیلی عجیب غریب شدم. دارم سوهان میخورم و به چین خوردگی پتو نگاه میکنم، یه دفعه یاد یه تصویر از هفت سالگیم تو مدرسه میفتم. دارم فکر میکنم برم کتابخونه یه کتاب بگیرم، یاد این میفتم که اون رژ لب صورتی با سایه قهوه ای چه رنگ خوبی ساخته بود. دارم فکر میکنم باید پول دوستمو براش ببرم، یاد این میفتم که آهنگ قلاب چقد قشنگ بود. نمیفهمم ذهنم چطور اینا رو به هم ربط داده. شایدم ربطی بهم ندارن و فقط ذهنم مث سایتای تبلیغاتی، هر چی رو که فکر میکنه سوژه خوبیه پشت سر هم پیشنهاد میکنه.

خدایا خسته‌م. ولی خوابم نمیاد. میخوام بدوم. ولی انرژی ندارم. تشنمه. ولی انگار تا خرخره آب خوردم. گشنمه. ولی هیچی دوست ندارم. بی‌حالم، ولی خوشحالم. ذوق‌زده‌‌ام. دیوونم. بی‌زمان و بی‌مکانم. نکنه دارم می‌میرم؟!

گفتم مرگ... یه دونه‌ی خیلی عجیب روی آرنجم پیدا کردم که شبیه جوش نیست. فکر کردم نکنه سرطان داشته باشم؟! یادمه پارسال سارا یه جوش زده بود و اومد گفت با جدیت گفت سرطان دارم. منم گفتم به سلامتی :/ ولی بعدش فکر کردم چقد وحشتناکه حتی برای یه لحظه به همچین چیزی فکر کنی.

ولی اینجوری نبود. اصلا ناراحت نشدم. بگو یه ذره. خیلی هم برام جذاب بود. میدونی که کلا از جلب توجه هر کسی خوشم میاد. حالا اگه اون خدا باشه که دیگه هیچی! خدای نامرد! مظلومتر از من گیر نیاوردی؟ 

بسه دیگه. بسه. اگه نوشتن هم نتونه منو نجات بده باید بمیرم. خدایا خدایا خدایا. یادته یه بار برات نوشتم حتی اگه نباشی می‌آفرینمت؟ هه. فکر کن. شاید واقعا تو آفریده‌ی من باشی. خیلی هم خوب. ناز شصتم. ببین چی آفریدم! زده رو دست خودم.

آره دیگه. حالا که اینقد هندونه زیر بغلت گذاشتم خودت همه چی رو ردیف کن دیگه. میپرسی چی رو؟‌ ببین باز سوالای سخت میکنی. خب اگه صورت مسئله رو میدونستم که خودم حلش میکردم. سریعتر. پیدا شه و حل. باریکلا. بوس بوس

  • موافقین ۱ مخالفین ۰
  • ۹۸/۰۱/۲۹
  • ۳۹۳ نمایش
  • سارا

نظرات (۴)

علی رغم اینکه تو حال و هوا هامون با هم فرق داریم کلا،ولی باید بگم منم پنج شیش باری این حالی شدم...خوب توصیفش کردی که تونسم بفمم چه حالیه!!! 
فقط اضافه کنم که آدم تو اون حال در عین حال که اتصاله،قطه.
پاسخ:
اوه اوه 
خیلی پیچیده شد! 
.
خب الان یه کم فکر کردم و فهمیدم. 
یه جوریه که تو سرت یعنی از طریق خیال و اندیشه انگار متصلی به همه جا و همه چیز ولی در واقع هیچی. 
یا یه همچین چیزایی! 
خسته نباشی
پاسخ:
سلامت باشی :)
باااااشهه‌. باااااشه خانم دررررهمیییی من دارمممم براتون!
اون که معلومه!
وقتی تو میگی منم دوس دارم بگم . دوس دارم خشک بنویسم!
میگم کامنتی که برای مامانتون گذاشتمو تو جواب دادی؟!
باااشه حالا. قبلاها پست که میذاشتی سی نفر میومدن این جا کامنت میذاشتن! الان نمیدونم چکارشون کردی که نیستن بدبختا!
در ضمن من اون موقع بیان نداشتم، هر از چند گاهی از گوگل میومدم.
الان بیان دارم و اتفاق هروقت تو بیانم ستاره ی تو زرد میشه!
نمیدونم شماها چه مشکلی با کامنت دارین!
درونگراهای خشک خنُک!
حالا ببین دیگه من بلاگت نیام،
این جا تارعنکبوت میبنده!
واستا و تماشا کن!
چیششش
(با یک لحن نیمه تعجبانه، نیمه نیش و کنایانه، نیمه فان خوانده شود!)
آخرین کامنت من دراین بلاگ D:
😎😁😄😞
پاسخ:
وا. خدایی تو باشی میری کامنتای مامانتو جواب بدی؟‌ :/

بااااشه بااااشه. برو. بهتر.

آره دیگه مگه نمیدونی؟ من کلا دوست دارم همه رو دک کنم و راحت پاهامو دراز کنم و سوت بزنم و پراکنده نویسی کنم. 

فقط نمیدونم تو چرا هیچ جوری نمیری. عجیبه... فرمولام رو تو جواب نمیده انگار. 
درسته که منم پستای گنده گنده زیاد مینویسم و حوصله ی تو سر میره.
ولی توهم ازینجور پراکنده نوشتای یکجور زیاد مینویسی و حوصله ی آدمو سر میبری!
نگا!
یک روز نبودم حالت بدون من چجوریه!
راستی؟ پاسخ خانم عزیزی رو تو برای من نوشتی؟
مشکوک بود!
خب دیگه. یکم نیاز به انتقادات و پیشنهادات داشتی که بهت دادم :)
فعلا

پاسخ:
پرنیاااااان
دوس دارم پراکنده بنویسم به کسی هم ربطی نداره. 
از این به بعد رو سردر وبلاگم می نویسم با هرگونه انتقاد و پیشنهاد به شدت برخورد میشود. 
پاسخ خانم عزیزی؟ چی کجا نفهمیدم. 
بعدم این که تا من پست میذارم نیا کامنت بذار دیگه خیلی ضایعس😂
ولی واقعا نمیدونی چه حال عجیبی ام که در وصف نمیگنجد. 
تازه الان که نگا میکنم همچین پراکنده هم نیست. باید درباره تعریفمون از پراکنده با هم یه بحثی داشته باشیم. 
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی