غزلیات!
کشتن ما رو انقد گفتن غزل بگو.
لذا گفتیم. :)
البته سطحشون خیلی پایینه و پر از کلمات وزن پرکنه ولی در کل به خودم افتخار میکنم که در این یکی دو هفته سه تا غزل گفتم. (حواستون باشه دستگاه شعرساز نشید یهو. خیلی بده. :/)
خب بریم که داشته باشیم. البته الآن همشو نمیذارم چون در مواقع بی پستی به کارم میاد. اولیه رو میذارم فعلا.
حالشو ببرید. :)))
خودشکن
دارم درون چشم خودم پرسه میزنم، چشمی که قطره قطره باران او منم
زل میزنم به آینه بی رحم و دردناک، آیینه ای که وحشت چشمان او منم
بیزارم از سطوح ترک خورده دلم، باید شکست وحشت و تردید و مرگ را
باید شکست آینه ای را که نازک است، آری شکستنی است ولی جان او منم!
تردید تکه تکه مرا خرد میکند از هر طرف به سوی خودم داد میزنم
آخر چگونه میشود از او فرار کرد؟ زندان او منم، و نگهبان او منم!
تکرار بی دلیل تمام مکررات، آیینه ای است ساکت و بی رنگ و یخزده
این یأس دردناک به من بانگ میزند...آری. سکوت سرد زمستان او منم
بیزار از سطوح ترک خورده دلم، دارم درون چشم خودم پرسه میزنم
تردید تکه تکه مرا خرد... نه! بگو! آیینه را نمیشکنم، آنِ او منم
پ.ن: جناب آقای منتقد به شعرم گفتن استفراغ شبه فلسفی. :/
لبخند پیروزمندانه ای زدم و گفتم: موفق شدم. :)
- ۹۷/۰۵/۰۲
- ۶۷۶ نمایش