لحظهای که شبیه همیم
جدای از اتفاقات سیاسی و باقی قضایا، برای من یکی خیلی سخت گذشت. خیلی خیلی. اما خب، اگه قرار باشه این بخش از کتاب زندگیمو حذف کنم، به هیچ وجه این کارو نمیکنم. چون پر از چیزای خیلی جدید بود که بدون اونا این کتاب قطعا کسلکننده خواهد شد. در واقع به نظرم همین چشیدن چیزای جدید و همین پریدن در دریاهای ناشناخته بود که باعث این درد کشیدن ها و (به جون خودم!) رشد کردن ها شد. که اگه اینطوری باشه با جون و دل همه سختیها رو میپذیرم. احساسم اینه که امسال خیلی بزرگ شدم و این میتونه نشونه خوبی باشه برای این که سال آینده خیلی خیلی خوب خواهد بود.
اگه قرار باشه سالی که نکوست، از بهارش پیدا باشه. امسال من سخت غیرقابل پیش بینی و پرفراز و نشیب خواهد بود! یه هفته قبل از عید، نوسانات به اوج خودشون رسیده بودن. احساس میکردم بازیچه احساساتم شدم! اونا یه تغییر کوچولو میکردن من از اوج زندگی تا قعر مرگ میرفتم. و هر چی جلوتر میرفت این بالا و پایینها شدیدتر میشدن.
هشت ساعت مونده به عید داشتم با اینترنت لعنتی خونه مامانبزرگم ور میرفتم که پست بذارم. آخرشم وصل نشد.
هفت ساعت مونده به عید هی آویزون مامانم میشدم و میگفتم: حوصلم سر رفتههههه
شیش ساعت مونده به عید یهو زد به سرم. با داداشم و دختردایی هشت سالم شروع کردیم رقصیدن.
پنج ساعت مونده به عید به خودم گفتم امسال باید تو پیماننامه بنویسم که دیگه وقتشه این بازی جذاب "ببینم کی بیشتر منو دوس نداره" رو بذارم کنار. اصلا این مدل ذهنی باید عوض بشه. ما همه شاخههای یک درختیم.
چهار ساعت مونده به عید یهو از اتاق اومدم بیرون دیدم همه نشستن دور سفره دارن غذا میخورن. چند لحظه مات و مبهوت نگا کردم. ولی بعد یاد پیمان جدیدم افتادم و سعی کردم که اهمیت ندم. خو یادشون رفته. نه که کلا خیلی حضور پررنگی داری، انتظار داری بودن و نبودنتم فرق کنه!
سه ساعت مونده به عید رفتم خونه و سعی کردم بخوابم.
خوابم میومد ولی خوابم نبرد.
دو ساعت مونده به عید فال حافظ گرفتم:
جهان بر ابروی عید از هلال وسمه کشید
هلال عید در ابروی یار باید دید
با این که کلا با این نوشته های زیر شعر حافظ حال نمیکنم و به نظرم کار چیپیه اهمیت دادن به اینا، ولی از وقتی این حافظ فالدارو هدیه گرفتم یه شونصد باری باهاش فال گرفتم و نوشتهشو نگاه کردم... D:
ای صاحب فال، در فال شما هلال ماه آمدهاست و نسیم بهاری. بنابر این به زودی به خواستههایتان خواهید رسید. به کسی که دوستتان دارد کمی توجه کنید و نگذارید ناامید شود. از تجربیات دوستانتان استفاده کنید. بیشتر فکر کنید تا بهتر بتوانید تصمیم بگیرید و از سستی و انحراف خودداری کنید.
:))))
یک ساعت مونده به عید در خواب ناز بودم.
نیم ساعت مونده به عید، بابامو صدا زدم که گفت تازه خوابم برده بود. بیا برو بچه!
ده دقیقه مونده به عید تنهایی نشسته بودم جلوی تلویزیون و خودمو لای پتو پیچیده بودم. شبکه سه یه عالمه آدم از اقوام گوناگون آورده بودن. خیلی باشکوه بود. فکر کردم الآن اگه بابام بیدار بود میگفت این مجریه دزده. ولی به گمونم دم سال تحویل هیچ آدمی دزد نیست. بعد یه منظره اومد تو ذهنم از دزدی که دم عید داره دعا میکنه و میگه خدایا بهم سلامتی و برکت بده. خدایا. روزی امسال ما رو زیاد کن. آمین. :))
شمارش معکوسش که شروع شد چشمای من مثل این شیرای آبی که واشرشون خراب میشه شروع کردن به باریدن. نه قطره قطره ها، شر شر. نمیدونم چرا. دلم گرفته بود. یادته گفتم تو هر بزنگاهی اینطوری میش؟ دوباره. تا ده دقیقه همینطوری گریه کردم و بعد رفتم سراغ تلگرام و چند تا تبریک و اینااا. بعد دوباره فال گرفتم.
چو برشکست صبا زلف عنبرافشانش
به هر شکسته که پیوست، تازه شد جانش
دوست گرامی، با حس و حال خوبی تفال زدهاید. من به شما تبریک میگویم که خوشبختانه برداشت صحیحی دارید و خوب متوجه شدهاید. به زودی محبوب اصلی و خواستهی نهاییتان را درخواهید یافت.
نفس عمیقی کشیدم و دلم خواست که امسال واقعا سعی کنم خوشحالتر باشم. و اگه فکر میکنی که اینم مثل تصمیمای قبلیه سخت در اشتباهی. بالاخره اگه قرار باشه تو یه لحظهی خاص دعاها زودتر به خدا برسن، اون لحظه قطعا زمانیه که کلی آدم، همه مثل همدیگه، دور همدیگه نشستن و به چرخیدن ماهی توی تنگ، به سیب، به دستاشون که گود شده رو به بالا، به آینه، یا به احسان علیخانی! خیره شدن.
....
........
.
.....................
...
آمین :)
- ۹۸/۰۱/۰۲
- ۴۵۵ نمایش