میشه خفه شی؟
دیشب وسط درس خوندن یه لحظه خودمو توی آزمون تصور کردم که ببینم اگه همچین تستی بیاد، من همچین نکته ای به ذهنم میاد یا نه... وقتی خوب شرایطو تصور کردم، یهو صدایی شنیدم که گفت حالا به نتیجه که قرار نیست برسی ولی حالا تستتو بزن.
باشه حالا من تلاشمو میکنم همه چی که نتیجه نیست...
نه...
کی بود؟
وایسا بینم!
- چرا به نتییجه قرار نیس برسم؟!
- چون تو هیچ وقت به نتیجه نرسیدی.
- بله؟!
- وا. خب با خودت صادق باش دیگه تو همیشه تو زندگیت یه آدم شکست خورده بودی. تو این یکی هم کسایی گوی رو از تو میرباین که همیشه دیگه هم گوی رو از امثال تو ربودن!
- من... من کجا شکست خورده بودم؟ آخه چطور دلت میاد اینو بگی؟
- عه یعنی خودت نمیدونی؟ من نمیدونم آب و هوامون فعلا شکست خوردس. بذار سرچ کنم ببینم قضیه از چه قراره.
- آب و هوای من؟ جدن؟ اینجا که چیزی معلوم نیس... خب چرا نمیگی بگو واقعا میخوام بدونم چـ...
- عههه! یه دقه زبون به دهن بگیر دارم میگردم.
و اینطوری شد که من وسط وقت تنگم واسه درس خوندن چند ثانیه ای خیره شدم به دیوار تا خانم بگردن.
- پیدا شد! همش مربوط به امساله. اهه اهم... اول که مسابقه شعر، بعدم نقاشی، بعدم خوارزمی، بعدم اون یکی نقاشی... و اون یکی... دیگه نبود؟ دیگه اون آخریه چی شد؟ آها اصلا نتونستی بفرستی.. عه عه نیگا راستی راستی پس فازت بیخود نبوده ها چقد شکست خورده و خاک بر سری.
تازه اون چالش سه ماهه هم که شنیدم هنوز خبری نشده!
- هنوز دارم کار میکنم و بی نتیجه هم نبوده محض اطلاع... وای ببند دهنتو خودت میدونی که هر کدوم از اینا یه ماجرایی پشت سرش بوده.
- چه ماجرایی؟ نه چه ماجرایی؟ ببین اینا بهونس خودتم خوب میدونی که تو وقـ...
- خیل خب. باشه. فهمیدم که شکست خورده ام. مرسی.
- خواهش میکنم. فقط خواستم بگم خودتو اذیت نکن. امسال سال شکست بوده. ادامشم خواهد...
بززززززززززز
( صدای زیپ دهنش بود که بستم)
عه.
عه...
عه! چقد نامرده. به خدا دونه دونه اینایی که شمرد یه ماجراهایی به جز شایستگی و تلاش و اینا توش وجود داشته. حالا هم نمیخوام براش توضیح بدم. که فکر نکنه خیلی برام مهمه. ولی عوضی میدونه چیا برام مهمه. دس میذاره رو همونا.
من واقعا شکست خورده نیستم! نمیدونم از کجا اینا رو در میاره. پارسال وقتی که علی اختری یه پست نوشته بود درباره بازنده بودن، خیلی به این فکر کردم که من کجا شکست خوردم. گفته بود بیاین خاطرات شکستاتونو بگین و اینا. هر چی فکر کردم هیچی یادم نیومد. خاطره بد زیاد داشتم. یه چیزایی که تا یادم میومد مزه دهنم تلخ میشد. چقدر؟ زیاد. زیااد. خیییلی زیااااد.
ولی شکست نبودن. نمیدونم تعریف شکست دقیقا چیه ولی من تا اون موقع واقعا هیچ شکستی نخورده بودم. اگه مسابقه ای میرفتم، کلاسی میرفتم، چیز جدیدی رو تجربه میکردم، همیشه موفق بودم. و حتی موفق تر از بقیه بودم. نبودم؟ واقعا نبودم؟
الآن که این خانم خانما دوباره شروع کرده وراجی کردن تو کلهم دیگه واقعا نمیتونم تحمل کنم. راست میگه. چه با توجیه چه بی توجیه اینا شکست بودن. ولی خب قبل از اون چی؟ همه اون مسابقه هایی که بردم هیچی. ولی حالا این همه چیزایی که خودم تنهایی یاد گرفتم موفقیت نیست؟ عادتایی که تو خودم تغییر دادم موفقیت نیست؟ چالشایی که برا خودم گذاشتم و توی چند تاش موفق بودم! موفقیت نیست؟! تازه من هنوز هیژده سالمم نیست! برا سنم خوبه نه؟ بگو خوبه. تو رو خدا بگو خوبه....
بهش میگم: خب ما قبول نشیم کی قبول بشه؟ اینهمه شایستگی داریم!
میگه: خب حالا یه چیزایی داری. ولی آخه فکر کن که کنار اون چی داری... فکر کن که کوچکترین چیزی میتونه قلبتو بیاره تو دهنت. فکر کن که تا حالا چند بار جلوی آدم بی اهمیتی مثل مدیر مدرسه صدای قلبت گوشتو کر کرده. سر چیزای الکی. شایستگی خالی به چه درد میخوره؟ وقتی انقد ضعیف و خاک تو سری.
دیگه داره گریهم میگیره:
نه به خدا. همیشه اینطور نیست. خیلی وختا هم بقیه قلبشون تو دهنشون بوده و من آروم بودم...
- بله بله میدونم. ولی فکر کن به همه اون دفعاتی که رو سن آبروریزی کرده...
- ولی بیشتر مواقع خوب بو...
- همه مواقعی که حرفایی که نباید میزدی زدی... ولی بقیه نزدن..
- من...
- همه حرفایی که باید میزدی و نزدی...ولی بقیه زدن. خوب فک کن! میرسی به حرفم...
- نه... ببین...خب خیلیا هستن که هیچ وقت تو موقعیتای من قرار نگرفتن، هیچ وقتم قلبشون اینطوری تالاپ تالاپ نزده. خب وقتی تجربه های بیشتری رو امتحان میکنی، احتمال شکستت هم نسبت به بقیه بیشتر میشه. اینو دیگه علم آمار میگه من نمیگم.
- خیل خب حالا بیراهم نمیگی. ولی آخه فکر کن که اون چیزایی که تو توش شکست خوردی چیزای خیلی مهم بودن ولی موفقیتات... حالا ناراحت نشیا ولی....
- چرا همیشه اینجوری میکنی؟ چرا همش اونا رو گنده میکنی اینا رو کوچیک؟ از کجا میدونی چی مهمه چی نیست؟ د لعنتی چرا قبل از نتیجه همشون خوبن ولی بعد نتیجه اونایی که مایه افتخارن تو میگی بیخودن، اونایی که نیستن میگی خوبن؟
- خودت میفهمی چی میگی؟
- آره میفهمم. تو نفهمی. دیگه داری دیوونم میکنی. میشه نباشی؟ میشه بری؟ من باید صبح تا شب با تو کل کل کنم؟ تو کار و زندگی نداری؟ خواب نداری؟ سفر مفر نمیری؟همه جا هستی؟ همه جا! همش داری تو گوشم ور ور میکنی. عه عه عه از صب کله سحر که هوا تاریکه فکتو باز میکنی، موقع صبحونه خوردن یه خورده آروم میشی، هنوز نمیدونی به چی گیر بدی... تو ماشینم داری فکر میکنی.... اون وخ همین که میرسم مدرسه دهنتو وا میکنی و هی ور میزنی. ظهر تو اتوبوس وقتی همه مردم دارن به این فکر میکنن که ناهار چی بخورن، تو یه ریز داری فک میزنی و نمیذاری من به چیزای خوب فکر کنم. سر ناهار که دیگه جیغ.. داد... فریاد... قابلمه ور میداری راه میفتی دور هی دیشدارا دارم دیشدارا دارام. با اون صدای نخراشیده نتراشیدت هی همه چی رو مرور میکنی... عصر که میام دراز بکشم تازه شروعشه! سی دی هاتو میذاری تو دستگاه... با صدای بلند با کیفیت....وااای اصنم نگا نمیکنی به حال و اوضاع من. لجبازم که هستی! تا میگم از فلان سبک خوشم نمیاد هی میذاری هی میذاری. هی بدتراشو رو میکنی. هی بیشتر رو شیشه ی اعصابم چنگال میکشی.
من تو رو نخوام کی رو باید ببینم؟ چی کار کنم قهر کنی بهت برخورده گورتو کم کنی؟ کاشکی دمتو میذاشتی رو کولت و یه بار برا همیشه منو با غم فراقت تنها میذاشتی. باور کن میتونستم با جای خالیت کنار بیام. نمیری؟ خیل خب! یه دقه ببند دهنتو. به خدا الآنه که اشکام جاری بشه. آره میدونم. احمقانس که من خیال میکنم میتونم زیپتو ببندم. اما ممنون که همین چند دقیقه ساکت شدی تا اینا رو بگم. آره زیپت دست خودته. من هیچ کارم. ولی تو رو خدا یه خورده دلت برا من بسوزه. ازت خواهش میکنم... تو رو خدا خفه شو. میخوام درس بخونم.
- ۹۷/۰۷/۳۰
- ۱۰۱۷ نمایش