مجنونم
نمیدونم چمه. بله...بازم! کی میشه که من از هجوم این همه فکرای مختلف راحت شم؟ یعنی میشه یه روزی با تمام وجود آرامشو تجربه کنم؟ نمیدونم... اگه نشه که خیلی نامردیه.
خیلی میخوام بدونم کجای راهو دارم اشتباه میرم ولی نمیدونم. نمیدونم. احساس میکنم انقد کار دارم قاطی پاطی انجام میدم که تو هیچ کدومش موفق نمیشم. آخ که چقد از وسط بودن بدم میاد. از یه طرفم به خودم میگم وقت نداری! 17 سالت شد! چیکار کردی؟ هیچ کار...
کاشکی همه کارایی که میخواستم بلد باشمو بلد بودم به جز یکی، فقط برا همون تلاش میکردم! حتی کارایی که فکر میکردم دیگه احتیاج به تمرین و تلاش نداره هم تازه داره خودشو نشون میده و با یه لبخند موزیانه میگه: هنوز اول راهی عزیزم!
احساس میکنم دنیایی که برا خودم ساختم اونقد متفاوت و بیخوده که نه من حرف بقیه رو میفهمم نه اونا حرف منو. از یه طرف میگم خدایا چقد بچه های کلاسمون احمق و بچه و زبون نفهم و بی ادب و نفرت انگیزن! از یه طرف به خودم میگم خودت که اینطوری در مورد اونا حرف میزنی خیلی از اونا بهتری مسخره؟! دوباره از یه طرفم احساس میکنم بهم به چشم یه بچه نگاه میکنن... این دیگه خیلی زوره!
حس میکنم از موفقیت هیشکی خوشحال نمیشم وای سارا چی بهت بگم...
از یه طرف میگم تو باید شاد باشی و از عمرت لذت ببری و از این سوسول بازیا... بعد میگم خب، باشه...چجوری؟ و بعد این علامت سوال اینقد بزرگ میشه که همه ذهنمو پر میکنه... و الآنم دیگه داره جا کم میاره!
خدایا واقعا همه اینطورین؟ نیستن به خدا! هنوز 17 سالمم نشده چرا باید انقد عذاب بکشم...؟ و بعد به خودم بگم اینه عذاب؟ اگه مامان بابات معتاد بودن خودت کارتون خواب و الآنم داشتی با پول ناشی از فروش بچت یه لقمه نون و پنیر میخریدی، چیی؟؟؟؟بعد بگم این چه استدلال مسخره ایه و... وااای خسته شدم! یکاریش بکن خودت خدا. به مرز جنون نزدیک شده ام! فک کن چند وقت دیگه یهو نگات میفته میبینی بنده عزیزت که گفتی اذیتش کنم رشد کنه مجنون شده. آخی... دلت میاد؟ حاضرم یه مدت کوتاه هر کاری بگی بکنم تا بعدش دیگه راحت شم بعدش دیگه هر روز که بیدار میشم انتظار شبو نکشم. یه پایان تلخ، بهتر از... ولش کن خیلی تراژیک شد خودت میدونی دیگه ردیفش کن. واسه تو از شنیدن و محل نذاشتن آسونتره.
- ۹۶/۰۲/۰۶
- ۸۷۵ نمایش