مزرعه حیوانات
پنجشنبه, ۲۲ تیر ۱۳۹۶، ۱۰:۲۰ ق.ظ
مدتها بود که مزرعه حیوانات گذاشته بودم یه گوشه ای، جز کتابهایی که باید وقتی بزرگ شدم بخونم! تا اینکه بالاخره به سفارش سارا، تصمیم گرفتم بردارم و بخونمش، کی میدونه؟ شاید الآنم تا حدی بزرگ شده باشم!
قبل از شروع کتاب، یه کم چرا که سارا بهم گفته بود حتما بخونش و من و سارا کلا هر وقت چیزی رو به هم معرفی میکنیم، رسما همدیگه رو ناامید میکنیم! از کتاب مثل همه عصرهای زویا پیرزاد که اون بهم داد و گفت بهتر از این نمیشه و من بعد از چند روز با یه قیافه اینطوری:/ کتابو تحویلش دادم، تا یکی از کتابای گلی ترقی که من فکر میکردم بهتر از این نمیشه، و اون گفت: جذبم نکرد. گذاشتم تو کمد دیگه صدام نزد...
بله، خلاصه که در انتظار ناامید شدن،کتابو برداشتم و شروع کردم به خوندن. اولین چیزی که توجهمو جلب کرد، نثرش بود. فکر میکردم قراره کسل کننده باشه و فقط بخوای تمومش کنی. ولی اینطوری نبود.

ماجرا رو که می دونید،شورش حیوانات علیه صاحب ظالم مزرعشون، جونز. و تلاش برای ساخت یه جامعه آرمانی، بدون اختلاف طبقاتی یا زورگویی..! تلاش برای ایجاد یه مزرعه ای که همه توش راحت و آزاد زندگی کنن. دیگه برای کسی کار نکنن، بلکه برای خودشون کار کنن و در عین حال، یه عالمه غذا برای خوردن داشته باشن و کلی شادتر و آزادتر زندگی کنن.
خوکها که مسئولین شورش بودن، اسم مزرعه رو به مزرعه حیوانات تغییر میدن. حالا دیگه همه چیز برای حیواناته. هفت قانونی که بعد از شورش علیه جونز تصویب شده بود، قوانین خیلی خوبی بودن. مهم ترینش این که هر چیزی که روی دو پا راه میره دشمنه. و هیچی حیوونی نباید مثل آدما رفتار کنه. (روی تحت بخوابه،الکل بخوره یا حیوون دیگه ای رو بکشه) و همه حیوانات برابر هستند...
خب اون اول،هم چی خوب پیش میره. اما کم کم خوکها که مسئول این شورش بودن، تغییرات جالبی ایجاد میکنن. از جمله این که منظور از تخت، تخت دارای ملافس که ساخته انسانه، وگرنه حتی یه کپه کاه توی طویله هم حکم یه تختو داره! هیچ حیوونی نباید بیش از حد الکل مصرف کنه. و این که هیچ حیوونی نباید دیگری را بدون دلیل بکشه. کم کم معلوم شد که چیزای مثل رفاه و آرامش و استراحت بر خلاف روح قوانین انیمالیسم هستن. خوشبختی واقعی تو سخت کار کردن و با قنانعت زندگی کردنه، و در نهایت، همون جمله معروف: همه حیوانات برابرن اما بعضی ها برابرترن.
آخر از همه هم، اون صحنه وحشتناک، خوکی که روی دوپا راه می رفت، و گوسفندهای احمق که به جای شعار همیشگیشون که خلاصه هفت قانون بود( چهارپای خوب، دو پای بد) شروع به خوندن آواز جدیدی کردن: چهارپای خوب،دو پای بهتر...
میگن جورج ارول بر اساس انقلاب روسیه این کتابو نوشته. و من، به عنوان یه ایرانی، چقد داستانو درک کردم. انگار همه شورش ها و انقلاب ها و کلا و نگرش "داغون کنیم از اول بسازیم!" داستان شبیه به همی دارن.
هیچ کس نباید به دیگری ارباب میگفت، هیچ کس نباید خودشو بالاتر از دیگری میدونست، اما جالب بود که به تدریج دیگه ناپلئون، ناپلئون نبود، اون خوک حامی که قرار بود رهبر و دوست حیوونا باشه، اما بعد از مدتی چیزهایی مثل رفیق ناپلئون، پدر تمام حیوانات، وحشت نوع بشر یا همچین چیزایی صداش میکردن. و همه این لقب ها رو هم خوک ها به وجود آوردن. ناپلئون، رهبر مزرعه، چنان مقام معظمی پیدا کرده بود که بعد از مدتی اون حیوونای بیسواد، وعده های گذشته شو فراموش کردن.
و باکسر، شخصیت مظلوم، که من حتی بیشتر از ناپلئون از دستش عصبانی میشدم. کسی که چاره هر کاری رو تو بیشتر کار کردن میدونه و تنها آرزوش اینه که بتونه قبل از مرگش آسیاب بادی ای که سالها روش کار کردنو ببینه. باکسر منتظر بازنشسته شدنشه. طبق وعده های ناپلئون. اما تا پایان داستان، خبری از بازنشسته شدن هیچ کس نمیشه. و باکسر پیر در نهایت، در حالی که فکر میکنه دارن به بیمارستان میبرنش، به سلاخ خونه فروخته میشه.
آشنا نیست؟
بخونید.
- ۹۶/۰۴/۲۲
- ۷۰۵ نمایش