امتحانات و تقلب و تنبلی و روزه و از این حرفا
اولین امتحانمون ریاضی بود، ما هم گفتیم خب ریاضی که چیزی نیست همون یک ذره خوندنی هم که داره باشه برای صبح.
خب اولین امتحان بود هنوز معنی صبحو نمیدونستم!
بعدم از اونجایی که جدولی مربوط به سینوس و تانژانت واین چیزا باید حفط می کردیم، به خودم گفتم واقعا چه فرقی میکنه که اینا تو ذهنت باشه یا رو کاغذ؟
خب خداییش فرقی نمی کرد.
هیچی دیگه نوشتیم رو یه کاغذ کوچولو و بردیم سر امتحان. منتها از اونجایی که کمی بی اصول تشریف داریم زودتر از موعد کاغذو در آوردیم و خانم معاون مشاهده کردن و گفتن که برگه چرک نویس نباید داشته باشین و برگه رو برداشتن بردن...
مامان!
منم چهل و پنچ درجه رو حساب کردم و نوشتم ولی شصت و سی رو با حساب کردن نمیشد به دست آورد. دیدم 1.2 و 2.5 شده ولی به ذهنم نرسید که این تقریبا میشه یک دوم. همش رادیکال سه دوم تو ذهنم بود وسعی میکردم اونو واسه خودم اثبات کنم. خلاصه سرتونو درد نیارم در حد سه چهار نمره مربوط میشد به این جدول...! و امتحانی که من دادم، اکه معلم باهام رفیق باشه، میتونه تا یه حدی نمره بده و کل چهار نمره رو کم نکنه. مثلا نصف کم کنه. چون یه چیزای واسه خودم نوشتم که به نظر خودم میتونن درست باشن! منتهی مشکل اینجاست که معلم گرامی نه تنها با بنده رفیق نیستن بلکه به شدت باهام مشکل دارن و همیشه در نگاهشون یک "فک نکن ریاضی بودی خبریه تو هم یه خری مث بقیه" ی خاصی موج میزنه.
البته نگاهش بی راهم نمیگه چون به قدری از این معلمه بدم میومد که سر کلاسش اگه خوابمم نمی اومد خودمو به خواب میزدم. البته ظاهربین نباشین من خب میخواستم اعتراضمو به شیوه تدریسش نشون بدم. (این یه شیوه جدید اعتراضه که تازه مد شده )
علاوه بر اون مثلثات، یه سری سوال دیگه هم هست که ته دلم خیلی شور میزنه و احساس می کنم دو سه نمره هم از اونا غلط دارم چون تو این چند تا امتحانی که در طول سال گرفته به خوبی نشون دادم که استعداد عجیبی در مشنگ بازی سر امتحان دارم در حدی که خودم وقتی برگمو نگاه می کنم نمیفهمم از کجا اینا رو نوشتم و واقعا یادم نمی آد که موقع نوشتن اینا در چه عالمی سیر میکردم!
حالا چند میشم؟ 15؟ 17؟ 12؟ هفده بشم خوبه به خدا... فکر کن دختره رشته ریاضی بوده از مدرسه نمونه بعد میگه هفده بشم خوبه...بابا به خدا این دختره تو مدرسه نمونه هم نمره هاش همین بوده چرا نمیفهمین؟!
هی فکر می کردم این تاوان تقلب نوشتنه. نشستم توجیه کردم که سارا من و تو مگه این همه بحث نکردیم و به این نتیجه نرسیدیم که تقلب کردن نه تنها بد نیست بلکه خیلی هم خوبه؟ بعد گفتم: نه! من به این نتیجه نرسیدم. تو سعی کردی وانمود کنی که به این نتیجه رسیدیم و خوش و خرم برا خودت مجوز صادر کردی. اخم کرد. بعد برگشت گفت اصلا مگه اهمیتی داره نمره نشستیم دور هم یه تقلبی میکنیم و خوش میگذره دیگه نه؟ اصلا مگر نه این که ذات این نظام آموزشی اشتباهه؟ خب ما هم باید با این کارمون به ریشش بخندیم! یه نگاهی بهش کردم که دیگه هیچی نتونست بگه.
کوچیکتر که بودم هیچ وقت تقلب نمی کردم. اگرم میکردم حداقل بعدش کلی عذاب وجدان میگرفتم! معلم کلاس ششمم میگفت سارا کتابم جلوش باز باشه نمینویسه! حالا نگین چقد مایه تاسفه که پس رفت کرده به جای پیشرفت. اون موقع ها فکرم در همین حد میرسید که گناهه و نباید انجامش داد. بعد یه مدت میگفتم خب وقتی همه تقلب میکنن چرا من نکنم و بعد هی شاگرد اولا رو بزنن تو سرم؟
ولی الآن مسئله اینه که واقعا قبول ندارم. خب قانون اونا اشتباهه ما چرا باید این قانون اشتباهو رعایت کنیم در حالی که این کارمون به هیچ کسی هم ضرر نمیزنه؟ بعدها فهمیدم خود معلم کلاس ششم هم با همکاراش سر امتحان ضمن خدمت همشون با تقلب نمره اوردن. استدلالشون هم این بوده که ما که نباید این درسا رو بلد شیم، بچه ها باید یاد بگیرن. با این که قانون این بوده ولی اونا احساس کردن قانون اشتباهیه و بر خلافش عمل کردن. حالا معلمای بدی شدن؟ نع!
هی این حرفا رو به خودم میزنم ولی بازم تهش عذاب وجدان دارم موقع تقلب. بعد از افتضاح ریاضی تصمیم گرفتم حسابی درس بخونم که اون جبران بشه. سر امتحان دینی فقط رسوندم. ولی یه سوالم در کمال ناباوری غلط از آب درومد. امتحان عکاسی یه بیست و پنج صدم غلط دارم که مهم نیست. هیچ گونه تبادلی هم صورت نگرفت! امتحان تاریخ هنرم اگه دوباره غلطای عجیب غریب از توش در نیاد میشم نوزده. خب از اولشم میخواستم بشم نوزده. چه معنی داره آدم تاریخ هنر بیست بشه؟! ولی عجیب بعد امتحان حالم بد بود. چون آخرای امتحان یه سوال بیست و پنج صدمی رو از یه نفر پرسیدم و اون گفت میشه گزینه 3. منم از اونجایی که فکر میکردم همه بهتر از منن چهارو پاک کردم زدم سه. نگو همون چهار درست بود. تازه معلممونم دید و کلی جلوش خجالت کشیدم. و بعدم یه جاخالی بود که هی اومدم بنویسم نگاره های ایرانی ولی نمیدونم چرا ننوشتم! یه حسی درونم میگه به خاطر اون تقلبه بوده که نتونستی جواب درستو بنویسی! آخه نود و نه درصد مواقعی که تقلب میکنم یا همون سوال غلط میشه یا تو یه سوال دیگم یه کاری میکنم که غلط میشه. یا مث این دفعه هر دوش! به خودم میگم ببین این یه نشونس که یعنی تقلب کار بدیه. بعد دوباره استدلالهای قدیمی و این چرخه ادامه دارد...!
الآنم که در خدمتتون هستم فردا امتحان شیمی دارم. از اونجایی که آسونه و معلمشو دوست دارم دلم نمیخواد تقلبی صورت بگیره. ولی ساعت ده شب شروع کردم به درس خوندن و نمیدونم به چه امیدی میخوام برم سر جلسه. و از پنج تا درس دوتاشو فقط خوندم و بدین نتیجه رسیدم که وبلاگ در اولویته.
نمی دونم چرا تا این حد تنبل شدم؟ به خاطر روزس؟ نه قبلنم همین طور بود. از صبح تا افطار فقط هی خوابیدم هی بیدار شدم سه تار زدم چارتا صفحه کتاب خوندم دوباره خوابیدم. تصور کنید... اه چقد نفرت انگیز!
صد بار پا شدم نشستم اینجا که وبلاگ بنویسم ولی هر دفعه یه چیز مهمی یادم می اومد. یه بار یادم می اومد که نقد این فیلمی که پارسال دیدمو نخوندم! یه بار ندایی در درونم به من میگفت چشمی که سگ دارد چگونه چشمی است؟!( به جان خودم همینو سرچ کردم و یه خاک تو سرت خاصی تو لوگوی گوگل دیدم) از این ور اون ورم تازه یادآور میشد: فکر کنین من بدل ابی در سریال معمای شاهو ندیده میمردم. میشد اصن؟ یا مثلا "ازدواج خانم بازیگر معروف که صدبار دیده اید+ عکس"چیزیه که بشه ازش گذشت؟ یا مثلا میشه وقتی رفتی تو سایت آقای شعبانعلی که مطالب نغز بخونی ولی میبینی خیلی از سطح شعور تو بالاتر نوشته، صفحه رو ببندی؟ خیر، در اینگونه مواقع باید بری و مطلبایی که دویست بار خوندی رو دوباره بخونی. خلاصه که احساس میکنم اهمال کاری بیش نیستم و بسی عصبی میباشم.
حالا جالبه بعد از همه این کارا درست زمانی احساس کردم که وبلاگ نویسی لذتبخش ترین کار دنیاست که یادم اومد فردا امتحان شیمی دارم.
هیچی دیگه الآن بیش از نصف کتاب مونده و میدونین که وبلاگ تو اولویت قرار داره و اصن نمیشه ازش گذشت.
دعا کنین فردا امتحانمو خوب شم. تا حالا که بیست نداشتم ببینیم شیمی چی میشه. البته میدونین که نمره اصلا اهمیتی نداره...
پ.ن1: من مطمئنم اون ملک ثابت خائن میدونست سینوس شصت درجه چند میشه ولی نگفت. ماشین حساب و گونیام حرومت باشه!
نوشت2: سارا (همون دختر کتابخونه) قبل امتحان نشسته بود سریع کل جدولو حفظ کرده بود. آخه هَوو؟؟؟
- ۹۶/۰۳/۰۸
- ۷۴۶ نمایش