..........
عصر جمعه ای دلم گرفته...چرا هیچ اتفاق هیجان انگیزی نمیفته؟
همش درس خوندنای بی فایده...امتحانای الکی... گریه ها...
هی به خودم میگم اینقد به آینده فکر نکن....مگه میشه؟ خب وقتی تو حال هیچ اتفاقی نمیفته، آدم مجبوره به آینده فکر کنه دیگه! وقتی هم به آینده فکر می کنم دلم میگیره...نمیدوونم قراره چی بشه... چه مدرسه ای؟ چه رشته ای؟ دانشگاه؟ وای نه...دلم نمیخواد کنکور بدم...من آدم درس خوندن واسه کنکور نیستم...چقد بده که باید همه درسی رو بخونی تا برسی به اون رشته ای که دوسش داری!
چقد بده که وقتی زندگی همینطوری معمولی داره میره جلو یه دفعه یاد اتفاق نامعلومی بیفتی که هنوز نیفتاده! و حتی معلوم نیست خوبه یا بد! بعد گریه ات بگیره....
بعدشم به دیوونه بازیای خودت بخندی!
کاشکی فردا یه اتفاق خوب بیفته!
یا...
کاشکی فقط یه اتفاق بیفته...
حالا من ژست متفکرانه میگیرم شما جدی نگیرین. فقط خواستم یه پست گذاشته باشم!