صدای خواب ها
دوشنبه, ۱۵ خرداد ۱۳۹۶، ۱۰:۴۲ ب.ظ
ساعت هفت و نیم بود. سر و صدا میومد. نمیدونم خواب بودم یا بیدار. گیج بودم. از یه طرف تلاش میکردم که برگردم به خواب و از یه طرف دلم میخواست بیدار شم. نفهمیدم چی شد. نفهمیدم کجا رفتم. چند تا تصویر بود. از همه جا. تصویرای قشنگ. خیلی قشنگ... مسحور زیباییشون شده بودم. نفسم بند اومده بود از اون همه قشنگی. تو پس زمینه هم یه آهنگ قدیمی داشت پخش میشد. یه آهنگ آشنا و معروف... خیلی دلنشین بود. خیلی درست بود...
نمیدونستم برای چیزی که میشنوم ذوق کنم یا برای چیزی که میبینم... غرق در آرامش بودم و ترس که نکنه تموم شه...نکنه....
تموم شد
از اون تصویرا که نمیدونم فیلم بودن یا عکس، هیچی یادم نمونده بود. ولی اون نوای شیرین هنوز توی ذهنم میرقصید. اما اگه یه لحظه ازش غافل میشدم میخواست فرار کنه.. کاش بلد بودم بنویسمش تا یادم نره. داشتم فکر می کردم برم با سه تار بزنم و بعد از استاد سه تارم بپرسم که این آهنگ چیه که اشک منو درآورد. ولی اون موقع سه تاری دم دستم نبود. میترسیدم. نباید فراموشش می کردم...
ضبط ماشین روشن شد. خواننده شروع کرد به خوندن. ترسیدم. گوشامو گرفتم و خواستم مطمئن بشم که اون سر جاش هست.... نبود. رفت. در رفت.
تنها امیدم این بود که امشب که میخوابم دوباره اون صدا رو بشنوم . چه خیالی... تا صبح، همه اضطراب عالمو تو دستام نگه داشته بودم و میترسیدم رهاش کنم. یه صدایی تو دلم میگفت سارا باور کن خوابه. همیشه همینطوره... باور نکردم. چشمام که باز شد حس کردم خیلی خستم باید بخوابم. یادم اومد که نه ساعت خواب بودم. نه ساعت خواب بی فایده. نه چیزی دیدم،نه چیزی شنیدم...
- ۹۶/۰۳/۱۵
- ۶۰۶ نمایش